2777
2789

مامان ها تو روخدا اگه بچه هاتون مشکل گفتاری و رفتاری دارن سریعتر درستش کنید.

امیر علی من پنج و نیم سالش بود ولی هنوز خوب حرف نمیزد😔😔 فک میکردم خودش خوب میشه. یکی از مامان ها خدا خیرش بده تو اینستا تا آخر عمر دعاش میکنم پیج اقای خلیلی و خانه رشد رو برام فرستاد.

الان دارم باهاشون درمان آنلاین میگیرم. امیر علی خیلی پیشرفت کرده🥹🥹 فقط کاش زودتر آشنا میشدم. خیلی نگرانم مدرسه نرسه. 

یه تیم تخصصی از گفتار و کار درمان و روانشناس دارن، هر مشکلی تو رشد بچه هاتون داشتین بهشون دایرکت بدید. 



یکی از دوستام مامانش اینا تازه اسباب کشی کردن به یه شهرکی که همه خونه هاش ویلایی سی سال ساخت به بالاس تعریف میکرد شب با خواهرش و بچه هاشون گفتن بخوابن خونه مامانش میگفت من دقیقا وسط جا پهن کرده بودم ما بین بچه های خودم خواهرم خوابیدم یه دفعه نصفه شبی حس کردم یه چیز سنگینی افتاد روم چنگم زد میگفت انقدر جیغ زدم مامانم اینا از تو اتاق سریع اومدن چراغ روشن کردن دیدن تموم گردن و دستام جای چنگه خون میاد میگفت فکر کردن گربه ای چیزی بوده ولی میگفت تموم در و پنجره ها بسته بوده کل خونه رو نگاه کردن هیچی نبوده بعد میگفت اگه گربه بوده چرا انقدر سنگین بود ؟ بعد هم من وسط خوابیده بودم اگه میخواسته گربه رد بشه باید  از رو خواهرم بچه هام رد میشد اونا میفهمیدن ولی اصلا چیزی احساس نکردن من خودم حرف شو باور نکردم ولی وقتی جای چنگ ها رو نشونم داد دیگه حرفم نیومد ولی بیچاره دیگه نمیره خونه مامانش بمونه

سادگی ما را در پرونده زرنگی خودشان ثبت کردند ولی افسوس به چرخش زمین فکر نکردند
ما یه معلم داشتیم میگفت جن وجود نداره اگه هم داشته باشه تو زمین نیست یکی از همکلاسی هامون هم می ترسی ...

باید به معلمت میگفتی سوره جن بخونه البته معنی شو 

سادگی ما را در پرونده زرنگی خودشان ثبت کردند ولی افسوس به چرخش زمین فکر نکردند

یه بار پدربزرگم تعریف میکرد وقتایی که خیلی جوون بود....شبا باید میرفتن سرآب واسه کشاورزی میگفت کنارباغشون داشته میرفته سرآب .....یدفعه می بینه یه عالمه آدم دارن اونجا میزنن ومیرقصن میگه حوصله م سر رفته بود رفتم پیش اونا زنها چقد خوشگل بودن جلیقه هایی میپوشیدن دورتادور سکه بود دور جلیقه هاشون وقتی میرقصیدن این سکه های جلیقه بهم میخوردن صداش خیلی قسنگ میشد کلن ازمرد تا زن همشون زیبارو بودن ....میگفت حتی بااونا رقصیدم وچقدم خوش گذشت ....عروسیشون بود بعد ازپدربزرگم تشکر کردن که گذاشت سرزمینشون برقصن وشادی کنن میگه حتی یه گوسفند سربریدن همه گوشتهاشو کباب کردن وحوردن وپدربزرگم میگفت چقد لذیذ بود بعد ازشون  گرفت که بره سر کارش با اونا خداحافظی کرد میگفت رفتم سرآب یکم کارمو زود انجامبدمو برم دوباره پیششون خیلی مزه داد اما بعد یه ساعت که برمیگرده اونجا می بینه هیچ کس نیست اصن هیچ آدمی انگار وجود نداشته ....ولی همون زمین تا هفت سال برکت میفته توش ....

یه بارم شوهرم اتفاقی نصف شب بخاطر سروصدا بلند میشه اعصابش خورد میشه میره کنار پنجره رو به کوچه ببینه کیه این وقت شب داره بلند بلند حرف میزنه بعد حرف زدنشون خیلی عجیب بود میگفت خاااااااخخخووووخخخخکیییی همش خ داشت توحرفاشون بعد ازپنجره دیدم هیچ کس نیست میگفت یه دقیقه دیگه وایسادم داشتن به یه سگ میخندیدنوالکی واسش پارس میکردن وبهش میخندیدن سگه تا صداشونو شنید به حدی ترسید وپارس کرد بعد شوهرم ازترس گفت لاحول ولا قوه الابالله...دید دیگه صدایی نشنید .....قیافه شوهرم واقعن شوکه زده بود

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز