2777
2789

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

مامان ماهان عزیزم ،خدا کمکت کنه ان شالله که بتونی با این مصیبت کنار بیایی،خیلی سخته،مگه فراموش میشه،این غم برای همیشه تو دل آدم میمونه،فقط هر چی میگذره اشکات پنهانی تر میشن ،از غم آدم هیچی کم نمیشه ،میدونم چه حالی داری،تاپیکتو الان از اول تا آخر خوندم،اینقدر گلوم از بغض درد میکنه که فعلا نمیتونم بخوابم،تو فکر خواهراتم ،چقدر تنهان،تو فکر زنداداشت،تو فکر نی نی،از زنداداشت چه خبر ،حالش خوبه ؟ از نی نی برامون بگو ،حالش چطوره ؟
ﺗﻮ ﯾﮏ ﺯﻧﯽ ... ﻟﺒﺎﺱ ﺧﻮﺏ ﺑﭙﻮﺵ ! ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩﺕ ﻏﺬﺍﻱ ﺧﻮﺏ ﺑﭙﺰ ! ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺻﺮﻑ ﻗﻬﻮﻩ ﺍﯼ ﺩﺭ ﻳﮏ ﺧﻠﻮﺕ ﺩﻧﺞ ﻣﻴﻬﻤﺎﻥ ﮐﻦ ! ﺑﺮﺍﻱ ﺧﻮﺩﺕ ﮔﺎﻫﯽ ﻫﺪﻳﻪ ﺍﯼ ﺑﺨﺮ ! ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﻭ ﺭﻭﺣﺖ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﯼ .. ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺳﺮﺑﻠﻨﺪﯼ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﺁﻧﻮﻗﺖ ﺩﻳﮕﺮ ﺍﺯ ﺗﻨﻬﺎﻳﻲ ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﭘﻨﺎﻩ ﻧﻤﯽ ﺑﺮﯼ ﻭ ﺍﮔﺮ ﻗﺮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﻨﯽ ﮐﻤﺘﺮ ﺑﻪ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ ﻳﺎﺩﺕ ﺑﺎﺷﺪ .... ﺑﺮﺍﯼ ﯾﮏ ﺯﻥ ﻋﺰﺕ ﻧﻔﺲ ﻏﻮﻏﺎ ﻣﻴﮑﻨﺪ!
سلام عزیزم منم 34 سالمه 9ماه پیش مادرمو از دست دادم مامانم دیابت داشت اونشب رفتم خونمون همینحوری سر بزنم دیدم از دکتر اومده گفتم مامان چی شده گفت از دیشب حالم خوب نیست صبح رفتم دکتر گفت چیزی نیست من برادرام خواهرم پیشش بودیم اونروز عصر دست من و برادرامو میگرفت میگفت عزیزم بشینید پیشم هرچی غذا بهش میدادیم نمیخورد ازساعت 7عصر حالش بد شد شروع کرد بالا اوردن تا 1 شب هرچی بهش گفتیم بریم بیمارستان قبول نکرد ما فکر کردیم مشکل معده داره غافل از اینکه قلبشه و اینا علایم سکته قلبیه.ساعت یک و نیم خوابید اونشب نرفتم خونم بهش گفتم مامان پاهاتو مساژ بدم گفت بده پاشو ماساژ دادم گفت مینو دیگه دستام درد نداره گفتم خداروشکر خوابید به خواهر برادرام گفتم خداروشکر خوب شد یهو ساعت 2شب مثل فنر از جاش پرید و نشست سرجاش اسم برادرمو صدا زد بشدت سرش گیج رفت 2دور چرخید سرجای خودش و تمام کرد من اون لحظه فکر کردم سرش گیج رفته گفتم مامان پاشو نترس منم اون هفته سر گیجه گرفتم همینطور شدم و دیگه دیدم تمام شده مادر رفت...به همین راحتی مامانم 68سالش بود دیابت داشت ولی تاخرین روز اشپزی کرد و روی پاش بود حتی روز قبلش بازار بود.
من تو غسالخانه رفتم ولی نتونستم ضعف کردم مامانمو تو اون شرایط دیدم بی تحرک روی تخت غسالخانه ولی خواهرم شستش وای خدا چه روزایی بود مادر منو ببخش اونقدر بیشعور بودم که اونشب عقلم نرسید همون ساعت 8شب زنگ بزنم اورژانس مامانم چقدر دوست داشت بچه منو ببینه من بچه دار نمیشم چقدر تلاش کردم ولی نشد افسوس میخورم که بخاطر مشکلات خودم نتوستم بهش برسم 2هفته قبل فوت مادرم برای بار 3 انتقال جنین داشتم که منفی شد چقدر اونروز پیشش دردو دل کردم
منم خیلی اوایل خوابشو میدیدم همش تو خواب ازش میپرسیدم مامان اونشب وقتی فوت شدی چی شد چه اتفاقیافتاد چه احساسی داشتی ولی هیچوقت جواب نمیده ساکته فقط یکبار تو خواب بهش خیلی اصرار کردم با ناراحتی سرشو انداخت پایین گفت احساس درماندگی و بیچارگی.الان کمتر خوابشو میبینم ولی ارزومهیکبار دیگه ببینمش
سلام دوستای گلم ممنون از اینکه به این دارالحزن من سر زدین و باهام درد دل کردین مینو جان خدا مادرتو بیامرزه
افسوس که سرمایه زکف بیرون شد * و از دست اجل بسی جگرها خون شد *کس نآمد از آن جهان که پرسم از وی*احوال مسافران عالم چون شد
آره راست می گی لیلی جان اشکا دیگه یواشکی میشه مخصوصا من که بچه هام کوچیکن دیشب سرمو کردم زیر پتو و اینقد گریه کردم تا خوابم برد اینقد بغض گلومو فشار داد و دهنم و چونم درد می کرد به خاطر فشاری که به خودم میاوردم که صدام در نیاد نمی دونم چیکار کنم انگار تازه داره درد دوری روم اثر می کنه تا الان منتظر بودم ولی دیگه انگار اینم فایده نداره
افسوس که سرمایه زکف بیرون شد * و از دست اجل بسی جگرها خون شد *کس نآمد از آن جهان که پرسم از وی*احوال مسافران عالم چون شد
سارینا به دنیا اومد انتظار ما هم با اومدنش به سر اومد اولین کسی که بغلش کرد خودم بودم یادگار داداشمو بغل کردم و تو چشماش و صورتش نگا کردم تا شاید اثری از داداشم ببینم طفلی تا چشم باز کرد منو دید الهی بمیرم
افسوس که سرمایه زکف بیرون شد * و از دست اجل بسی جگرها خون شد *کس نآمد از آن جهان که پرسم از وی*احوال مسافران عالم چون شد
تقریبا 10 روز پیشش بودم خداروشکر صحیح و سالم و زبل و زرنگ الهی عمه فداش بشه به لطف خدا و یاری همه فامیل و خواهر برادرام و شوهرم نذاشتیم آب تو دلشون تکون بخوره روزی که به دنیا اومد همه فامیلا اومده بودن اینقد بیمارستان شلوغ بود که نگو وقتی فهمیدن وضعیت ما چجوری همه رو راه دادن داخل بخش زایمان همه با یه حسرتی نگاش می کردن انگار همه مثل من دنبال این بودن تا یه خط آشنا تو صورت این طفل معصوم ببینن اینقد گریه و زاری کردن مخصوصا مادر بزرگم که هر کی رد می شد فکر می کرد کسی تازه فوت شده مادر بزرگم گفت دیگه الان واقعا رفتنشونو باور کردم
افسوس که سرمایه زکف بیرون شد * و از دست اجل بسی جگرها خون شد *کس نآمد از آن جهان که پرسم از وی*احوال مسافران عالم چون شد
لحظه آخر که می خواستم بیام گذاشتمش رو سینه ام مثل موقعی که می ئخوای آروغشو بگیری سرشو بالا آورد زل زد تو چشمام دلم هزار تکه شد لامصب دلم طاقت نمیاره نگاش کردم دست کشیدم رو صورتش رو چشماش بوسیدمش ولی نمی تونستم از خودم جداش کنم شوهرم اومد از بغلم گرفتش و داد به مامانش خیلی خنوش گرمه همه رو جذب خودش کرده وروجک منم خیلی دوستش دارم ولی راستش جای داداشمو پر نمیکنه فقط یه نشونه و یادگاری از اونه
افسوس که سرمایه زکف بیرون شد * و از دست اجل بسی جگرها خون شد *کس نآمد از آن جهان که پرسم از وی*احوال مسافران عالم چون شد
بعد از اون روز هر لحظه داغ و غم مرگ مامانم و داداشم بیشتر میشه
افسوس که سرمایه زکف بیرون شد * و از دست اجل بسی جگرها خون شد *کس نآمد از آن جهان که پرسم از وی*احوال مسافران عالم چون شد
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز