منم سه شب پیش بعد از مدت ها مامانم دعوت کرد رفتیم خونشون
به خاطر این اخلاقای گند شوهرم دیگه نمیرم باهاش
ولی مامانم زنگ زد گفت خیلی وقته نیومدین امشب بیاین
تاپیکشو زدم بخون ببین چه بامبولی راه انداخت
اصلا دیوانه و روانی هستن این شوهرامون
از تو لپ لپ در اومدن
حالا تو جمع خانوادگی خودش میشه جنتلمن و انقدر به من احترام میزاره که نگو
میاد مهمونی طرفه من همه نشستیم وقتی بهش نگاه میکنم و با هم چشم تو چشم میشیم به من اخم میکنه
منم سریع رومو برمیگردونم که کسی نبینه
یه بار خونه داداشش همه دعوت بودیم
طبق عادت چشم تو چشم شدیم و بهم اخم کرد منم همچین بهش اخم کردم سریع روشو برگردوند که کسی نبینه
یادش نبود که اونجا مهمونیه طرف من نیست و طرفه خودشه
منم ازش یاد گرفتم جلوی خانوادش همچین خوردش میکنم و آبروشو میبرم تا یادش بیفته چه غلطایی کرده