سالی که درمانمو شروع کردم صبح که میخواستم بلند بشم موقع بیرون آمدن از رختخواب بدنم خیلی خواب میرفت. کلا دستام بیحس بودن. منم میترسیدم چی شده. هزار فکر خیال میکردم. خصوصا پاییز و زمستون.
فهمیدم از شدت سردی تنم هست.
.
در افسردگی سردی بدن و مغز بالا میره.
. اینقدر بیحس میشدم که نمیتونستم راه برم.
خلاصه یه راه پیدا کردم.
شبها قبل خواب یه قاشق عسل ميخوردم گاهی هم یه قاشق روغن زیتون.
باید بدنمو از درون گرم میکردم اینقدر بی حس نشه.
.
یه فلاکس آبجوش بالا سرم میذاشتم و یه لیوان که توش دو قاشق عسل گاهی نبات بود و بعد میخوابیدم.
. به محض اینکه بیدار میشدم با همه بی حالی و ضعف و ناتوانی یه کم شربت عسل درست می کردم و ميخوردم بلافاصله من از اون حالت بی حسی خارج میشدم و میتونستم حر کت کنم. وگرنه نمیتونستم بلند بشم و وضو بگیرم واسه نماز صبح یا سایر کارهای روزم. حالت فلج بودم بیحس بیحس
.
این کار شش ماه ادامه داشت. حتی شب هایی بود که مجبور بود برم خونه مادر شوهر م که تنها بود بخوابیم من تشکیلات فلاکس آبجوش و عسلم به راه بود. گاهی بلند میشدم نصف شب غذا ميخوردم چون واقعا بدنم به شدت صعف داشت.
هر چه بود شکر خدا جواب داد و من بدنم از سودا و مواد زاید شسته شد و الان دیگه خبری از اون بی حسی ها نیست و صبح فرز بلند میشم. الهی شکرت.