ممنونم آدخت خدا به همه بی مادرا صبر بده خیلی سخته ..درد بدیه..
من الان باردارم..برا بچه دومم.. اولین نفری که فهمید حامله م مامانم بودم..حتی به همسرم هم نگفتم حامله م..
وقتی مریض شد یه روز صب رفتم آزز غربالگری بدم... دیدم ازمایشگاه بسته ست برگشتم خونه مامانم روزای اول اون یه هفته حالش بهتر بود..بهم گفت کجا بودی..گفتم مامان رفته بودم ازمایش بدم..گفت چرااااااااااا ..گفتم مامانم آخه حامله م.. خیلی خوشحال شد.. و گفت واااااااااا
گفتم مامان زود خوب شو..باید بیایی بیمارستان بچه رو تو نگه داری..باید اون 10 روز پیشم باش یتا حالم خوب شههههه..مامانم گریه کردددددددددد
دستشو گرفتم گذاشتم رو صورتم گفتم مامان فقط خوب شوووووووو.... اسمشو توباید انتخاب کنی..یادته به رادین میگفتی نادیر((ما اذری هستیم..)))))مامانم زبونش نمیچرخید بگه رادین.. همش میگفت نادیر..
هی من حرص میخوردم مامان اسمش رادینه...میگفت خوب یه اسم راحت میذاشتین...
الهی بمیرم... چه طور باور کنم رفتهههههههه ..هر روز داغش برام تازه تر یمشه..
سر خاکشم نمیتونم برم..چون تبریز هستش..خیلی دلم براش تنگ شدههههههه
هر چقدر سن بارداریم یمره بالا دلم بیشتر میگیره میگم من چطور میتونم بدون مامانم بیمارستان بمون...چطور میتونم اون 10 روز رو تنها بگذرونم..با وجود اینکه خواهرو بردارام زیادن ولی از اونا بیوفا تر خوشونن..
خیلی سخته دورت ادم زیاد باشه ولی اخرش بفهمی تنهای تنهایی.....
باران جون..خدا بهت صبر ایوب بده ...در کنار تو خدا به دل پر غصه من هم رحم کنه