2777
2789
منم گریه کردم باران عزیز
میدانی درکت می کنم منم پدرم رو از دست دادم پدر من هم عاشق نوه بود عاشق دختر ..اما نتوانست حتی یک بار نوه اش رو درست بغل کنه و ببوسه .. خیلی زجر کشید 3سالو نیمه تمام زمین گیر شد و زجر کشید وقتی یادم میاد تنم می لرزه
طفلی پدرو مادر ها چقدر عزیزن و نمیدانم چرا انقدر زود میرن ..نمیدانم
این رسم بد زمونه هستش خواهر گلم


آفتاب به گیاهی حرارت می دهد که سر از خاک بیرون آورده باشد

مامان ها تو روخدا اگه بچه هاتون مشکل گفتاری و رفتاری دارن سریعتر درستش کنید.

امیر علی من پنج و نیم سالش بود ولی هنوز خوب حرف نمیزد😔😔 فک میکردم خودش خوب میشه. یکی از مامان ها خدا خیرش بده تو اینستا تا آخر عمر دعاش میکنم پیج اقای خلیلی و خانه رشد رو برام فرستاد.

الان دارم باهاشون درمان آنلاین میگیرم. امیر علی خیلی پیشرفت کرده🥹🥹 فقط کاش زودتر آشنا میشدم. خیلی نگرانم مدرسه نرسه. 

یه تیم تخصصی از گفتار و کار درمان و روانشناس دارن، هر مشکلی تو رشد بچه هاتون داشتین بهشون دایرکت بدید. 



من که بعد مامانم داغونم.زندگیم از هم پاشیده.یعنی واقعن مادر فرشته هست.هیچ غمی بدتر از بی مادری نیست.تو تموم لحظه های زندگیم حسش می کنم.بزرگترین ارزوم اینه که یه لحظه بغلش کنم بوش کنم.یه عالمه حرف دارم واسش.
خدایا فرشته کوچیکم پسر عزیزمو به من برگردون.من به امید تو فقط زنده ام خدای من
باران جان خدا بهت صبر بده...منم درد تورو دارم میکشم.. الان 21روزه مادرمو از دست دادم... جلوی چشمم پر پر شد و منو بقیه خواهر برادرام هیچ کار ی نتونستیم بکنیم...
آخرین آنژیوشو کردو صحیحو سالم اومد بیرون از بیمارستان دوروز بعدش سکته مغزی کرد..

درسته قلبش بیمار بود ولی این درد مال 15 سال بود ..ولی از عید به این ور خیلی مریض تر شد

میخوام بگم یه هفته درست در عرض یه هفته ازاون زن هیچی نموند.. حتی منو نمیشناخت پسرمو انقد دوست داشت ..ولی رادین هر چی براش شیرین زبونی میکرد تا حال عزیزش خوب بشه ولی مامانم حوصله نداشت با رادین حرف بزنه حتی..ولی نمیتونست حرف بزنه و من آتیش گرفتم...
دیدم جلوی چشم مادرم اب شد عین شمع..
شب آخری که دیگه حتی جون نداشت غذا بخوره با سرنگ بهش آب دادمو گریه کردم..گفت مامان توروخدا خوب شو...من میمیرم.. اتفاقی برات بیفته...ولی اون با اون حالش((هوشیاریش کم شده بود)) منو با دستش کشید سمت خودش و لباشو گذاشت رو لپ من.که یعنی بوسم کرد.....نگو بوسه خداحافظی بود...فرداش تو بیمارستان فوت کرد..
من هنوزم باورم نمیشه...و دلتنگشم..

بعضی وقتا عین دیوونه ها میپرم سمت تلفن که بهش زنگ بزنم... ولی یادم میفته نیستتتتتت..نیست که صداشو بشنوم... دارم داغون میشم...

بدتر از همه رادین دلتنگی عزیزشو میکنه هی به بابام زنگ میزنیم و باز هر دفعه میپرسه عزیز کجاست بگو بیاد تهران. خونمون...
http://old.ninisite.com/clubs/detail.asp?clubID=28684
سلام ملی جونم
چقد اشک منو در اوردی خدا مادرتو رحمت کنه عزیزم
به خودتو خانوادت صبر بده
دارم دلگرم تر میشم از این نزدیکی با اتیش...    کسی پشت من ایستاده که مثل کوهه سرسختیش....          ❤sh❤sh❤
ممنونم آدخت خدا به همه بی مادرا صبر بده خیلی سخته ..درد بدیه..
من الان باردارم..برا بچه دومم.. اولین نفری که فهمید حامله م مامانم بودم..حتی به همسرم هم نگفتم حامله م..

وقتی مریض شد یه روز صب رفتم آزز غربالگری بدم... دیدم ازمایشگاه بسته ست برگشتم خونه مامانم روزای اول اون یه هفته حالش بهتر بود..بهم گفت کجا بودی..گفتم مامان رفته بودم ازمایش بدم..گفت چرااااااااااا ..گفتم مامانم آخه حامله م.. خیلی خوشحال شد.. و گفت واااااااااا

گفتم مامان زود خوب شو..باید بیایی بیمارستان بچه رو تو نگه داری..باید اون 10 روز پیشم باش یتا حالم خوب شههههه..مامانم گریه کردددددددددددستشو گرفتم گذاشتم رو صورتم گفتم مامان فقط خوب شوووووووو.... اسمشو توباید انتخاب کنی..یادته به رادین میگفتی نادیر((ما اذری هستیم..)))))مامانم زبونش نمیچرخید بگه رادین.. همش میگفت نادیر..هی من حرص میخوردم مامان اسمش رادینه...میگفت خوب یه اسم راحت میذاشتین...
الهی بمیرم... چه طور باور کنم رفتهههههههه ..هر روز داغش برام تازه تر یمشه..

سر خاکشم نمیتونم برم..چون تبریز هستش..خیلی دلم براش تنگ شدههههههه

هر چقدر سن بارداریم یمره بالا دلم بیشتر میگیره میگم من چطور میتونم بدون مامانم بیمارستان بمون...چطور میتونم اون 10 روز رو تنها بگذرونم..با وجود اینکه خواهرو بردارام زیادن ولی از اونا بیوفا تر خوشونن..

خیلی سخته دورت ادم زیاد باشه ولی اخرش بفهمی تنهای تنهایی.....

باران جون..خدا بهت صبر ایوب بده ...در کنار تو خدا به دل پر غصه من هم رحم کنه
http://old.ninisite.com/clubs/detail.asp?clubID=28684
ملی جون خدا مادرتو رحمت کنه و به تو هم صبر بده
اشکمو در اوردی عزیزم
تو شاهکار خالقی,تحقیر را باور نکن.بر روی بوم زندگی هر چیز می خواهی بکش,زیبا و زشتش پای توست تقدیر را باور نکن.خالق تورا شاد آفرید,آزاد آزاد آفرید,پرواز کن تا آرزو, زنجیر را باور نکن.
عزیزم منم دلم بابام رو میخواد
اونم عاشق این بود که من بچه دار بشم و وقتى شدم و گفتم پدرم همون شب حالش بد شد و یازده روز بعد تمام امید و آرزو هام رو سرم خراب شد و حسرت آغوشش رو به دلمون گذاشت
خدا به همتون صبر بده به حق علی...
بهترین اتفاق زندگی من در سال 93 رفتن به پابوس سرور و سالار شهیدان امام حسین (ع) بود.. خدایا شکرت که منو لایق این سفر دونستی.. http://www.taranomemehr.blogfa.com **وبلاگ ترنم مهر**
پونه جوون امیدوارم خدا بهت صبر ایوب بدهه..

خیلی بده ادم بی کس باشه... منم درسته برادر خواهرم زیاده ولی باورتون نمیشه سر فوت مادرم همه انگار از ما بدشون اومده.. الکی حرف در آوردن و همه با ما لج افتادن..منم خحیلی خسته م از حرف مردم..

دیگه نایی هم ندارم زنگ بزنم علتو جویا بشم.. تو تنهایی خودم دارم میسوزمو مثلا دارم زندگی میکنم..
http://old.ninisite.com/clubs/detail.asp?clubID=28684
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز