بزاریدیه داستانی وبراتون بگم من به کسیکه وسایل بچموسفارش دادم بعدفهمیدبهم گفت منم شش ماهه دخترموازدست دادم خیلی گریه میکردم بی تاب بودم یروزخواب دیدم یه امامزادم بچم بغل یه خانم چادری بهش گفتم بچموبده مال من گفت نه تاگریه کنی بهت نمیدم گفت حالموخوب کردم گریه دیگه نکردم بعدشش ماه باردارشدم دخترم اومد