من با دخترم هر سال میریم جلو
میدونستم اینطوری باید درگیر شیم؛دیگه خودم درس نمیخوندم😅
کمک کنید واسه این صفحه یه داستان کوتاه بگید
منم بچم کلاس اولیه فعلای شعرحفظ کردم 😑
اگه خودت نمیخوندی الان به این خوبی نمیتونستی بادخترت بری جلو😍
یه روزی یه خرسی حمله میکرد حیوتارو بخوره اونا رفته تنه درختو پیداکردن قایم شدن دوستاش ک فرارمیکردن ب اونا جا دادن ک خرسه نخورتشون. اقا خرسه ناکام‌ماند
تامام ✋✋✋✋
آقا قورباغه رفت دم لونه خانوم موشه گفت: دمشو ببین ژوون بابا بعد خاله خرسو هم ب انها پیوست وسالیان سال باهم به خوشی زندگی کردند😐
یکی بود یکی نبود
یه موش کوچولو بود که تو لونش نشسته بود و بخاطر تنهاییش غصه میخورد.یه دفعه یه صدایی شنید.سرشو برگردوند دید یه قورباغه ی کوچولو اومده پیشش.موش کوچولو دعوتش کرد به خونش...
بقیشم همینجوری ادامه بده
وای ما تو پیش دبستانی از اینا داشتیم
بنده خدا بابام همه کارامو میکرد میومدم میگف مشقام کو کلی نقاشی میزاشتم جلوش تا شب میشست رنگ میکرد
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز