2777
2789
عنوان

تو خونه تلفن همراه قدیمی و معیوب و بلااستفاده دارید؟؟

| مشاهده متن کامل بحث + 529 بازدید | 71 پست
سلام مدل و یا عکساشون رو محبت کنید تا ان شالله خریداری بشه از شما

خونه مامانم هستن گوشیا

هفته دیگه براتون میفرستم 

وقتی غصه های  یه نفرو تجربه نکردی براش نسخه ی  " صبر کن درسته میشه " نپیچ هر وقت جاش بودیو تونستی صبور باشی اون موقع حرفت قبوله   👌

من بهتون پیام دادم چند بار چرا جواب ندادید ؟

توی تلگر ام حتی اسمس دادم

فرزندم،ازملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که  اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها  فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت  پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم.امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آعوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها وسالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا  تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد. روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی    خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز. روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم...شاید روزی آغوشم درد بگیرد، این روزهادارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

خونه مامانم هستن گوشیا هفته دیگه براتون میفرستم 

خدا همه مادرهارو حفظ کنه.
محبت میکنید.

احتراما،قدیمی ترین کاربرمَردِسایت،O2shOmaL کانال 🖤تلگراام بنده،دیدنش خالی از لطف نیست...
من بهتون پیام دادم چند بار چرا جواب ندادید ؟ توی تلگر ام حتی اسمس دادم

سلام
یعنی پیام دادید من جواب ندادم؟

تیک خورد پیامتون؟

احتراما،قدیمی ترین کاربرمَردِسایت،O2shOmaL کانال 🖤تلگراام بنده،دیدنش خالی از لطف نیست...

من یادم رفته شماره کارت بدم😐

الان دیدم یادم افتاد😐

خدایا مرسی بابت هدیه ای که بهم میخای بدی 😍 مرسی بابت این زندگی قشنگ و زیبا 😍 مرسی بابت فندوق کوچولوی خوشگلم که تو شکمم میذاری 😍 من مطمعنم که این ماه بهم یه نی نی خیلی خوشگل میدی😍مطنعنم که این ماه باردارم من شک ندارم😍 خدایا مرسی از توجه هات😍
صفحه اش بزرگ باشه...دوربین اش خوب باشه...بخوام فیلم ببینم کیفیت تصویرش خوب باشه...

https://www.mobile.ir/phones/specifications-38529-samsung-galaxy-a10.aspx


فوق العادست ...

احتراما،قدیمی ترین کاربرمَردِسایت،O2shOmaL کانال 🖤تلگراام بنده،دیدنش خالی از لطف نیست...
سلام یعنی پیام دادید من جواب ندادم؟ تیک خورد پیامتون؟

یادم نیست 

ولی انلاین شده بودید روی تصویر پروفایلتونم یه منظره سبز بود یادمه 

فرزندم،ازملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که  اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها  فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت  پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم.امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آعوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها وسالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا  تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد. روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی    خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز. روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم...شاید روزی آغوشم درد بگیرد، این روزهادارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز