2777
2789
عنوان

بچه ها کدومتون درد منو دارین ؟ پدرم رفته ..

| مشاهده متن کامل بحث + 4419 بازدید | 78 پست
مامانی جان نازنین جان صبرینا جان
پست هاتون رو خونندم و گریه کردم دلم آتیش گرفت این غم بزرگی هست مخصوصا برای ما دختر ها
ما که دختر بابا بودیم
پدر هیشه پشت دخترش هست
می خواهم فقط یک بار دیگه به پدرم غذاشو بدم
با عجله برم خونشون که تنها نمونه
هر وقت میرفتم موقع برگشتن میگفت منم باهات میام .......................ای وای...........
آفتاب به گیاهی حرارت می دهد که سر از خاک بیرون آورده باشد
آفتاب جون و بقیه دوستان همدرد
بهتون تسلیت میگم و از خدای بزرگ فقط و فقط صبر رو تمنا دارم برای هممون.. منم یکسال و دو هفته هست که همین درد رو دارم.
درضمن ما توی این تاپیک ، هراز گاهی دل نوشته هامونو میذاریم، اگه دوست داشتید شما هم بیایید...

http://www.ninisite.com/discussion/thread.asp?threadID=206969&PageNumber=1

مامان ها تو روخدا اگه بچه هاتون مشکل گفتاری و رفتاری دارن سریعتر درستش کنید.

امیر علی من پنج و نیم سالش بود ولی هنوز خوب حرف نمیزد😔😔 فک میکردم خودش خوب میشه. یکی از مامان ها خدا خیرش بده تو اینستا تا آخر عمر دعاش میکنم پیج اقای خلیلی و خانه رشد رو برام فرستاد.

الان دارم باهاشون درمان آنلاین میگیرم. امیر علی خیلی پیشرفت کرده🥹🥹 فقط کاش زودتر آشنا میشدم. خیلی نگرانم مدرسه نرسه. 

یه تیم تخصصی از گفتار و کار درمان و روانشناس دارن، هر مشکلی تو رشد بچه هاتون داشتین بهشون دایرکت بدید. 



آفتاب جون تسلیت میگم... میدونم خیلی سخته...

منم این درد رو کشیدم الان 12ساله بابای مهربونم رو ندیدم...11 سالم بود که من و داداش 2 سالمو تنها گذاشت...
الان که می نویسم اشک امونم نمیده... خودم هیچی ولی هر وقت دادشمو میبینم دلم آتیش میگیره.. طفلی اصلا محبت پدرو حس نکرده....
بهم میگه آجی خوش به حالت... تو بابا رو دیدی....
خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااا.......
سلام آفتاب جون
تسلیت عرض میکنم ...
آفتاب عزیز ، پدر من هم 3 سال با سرطان خون مبارزه کرد ولی اجل بهش مهلت نداد و حدود 3 سال پیش فوت شد.
میدونم خیلی سخته مخصوصا برای دختران بابا.........................................
پدر من هم ،دوست داشت بیاد خونمون و هر چهارشنبه تا جمعه خونه ما بودند.
برای شادی روح اموات همه کاربران نی نی سایت یه صلوات محمدی بفرست
مانی جان مرسی گلم من حتما میام
shayna جان میدانی انگار هر چی زمان میگذر ه ادم بیشتر می فهمه که چه بلایی سرش اومده و چه بی کس شده ...
مامان امیر علی جان
خیلی درد بزرگیه مخصوصا که جلو چشمت عزیزت زجر بکشه و تو هیچکاری ازدستت بر نیاد این درد هستش درد بی درمان...
آفتاب به گیاهی حرارت می دهد که سر از خاک بیرون آورده باشد
فقط میتونم تسلیت بکم به شما دوستاى عزیز و اینکه خدا به شماها صبر بده و رحمت کنه عزیزانتون رو.
واقعا سخته ،خیلى سخته

من تجربه شما رو ندارم خدا رو شکر اما تصورشم دیونه کننده هستش
چراغى رو که ایزد برفروزد هر انکه پف کند ریشش بسوزد
وایییییییییییییییییی فقط میتونم بهتون تسلیت بگم خدا صبرتون بده دیگه هییییییییییییییییییییییییییچی
هروقت که خواستی در مورد راه رفتن کسی نظر بدی اول کمی با کفش های او راه برو
خدا همه پدران مهربانی که دیگه پیش ما نیستند ولی عطر تنشون توی دل و ذهن ما می مونه رو رحمت کنه و بهشت جاوید منزل اخرتشون باشه.واقعا غمشون جگر ادم رو میسوزنه من واقعا احساس میکردم جگرم داره میسوزه با اینکه 6 سال از فوت پدرم گذشته ولی پستتون رو دیدم دلم اتیش گرفت.

خدایا هزاران مرتبه شکرت که بزرگیت رو به من نشون دادی لطفا به دوستای منتظرم هم کمک کن
آفتاب جون من هم بابای مهربونمو سه سال پیش عید از دست دادم. از اون سال به بعد از عیدها متنفرم یادمه قبل از عید می خواستم لباس بخرم نمی دونم چرا مشکی گرفتم و همون سال بابام فوت کرد . دیگه از رنگ مشکی می ترسم. عزیزم مرگ والدین چیزیه که هیچ وقت از یادم آدم نمی ره. خصوصا لحظه گذاشتن بابام تو قبر هیچ وقت از ذهنم پاک نمی شه. کاملا درکت می کنم. خدا رحمتش کنه براش قرآن و دعا بخون .همیشه به خوابت میاد و دیگه دوریش اینقدر اذیتت نمی کنه. باور کن اونا از ما زنده ترند.
وای بچه ها من از غروب افتاب می ترسم امرو ز نزدیک غروب باید می رفتم بیرون با دخترم یدفه ترس و وهم تما م و جودم رو گرفت اصلا نمی توانستم به اسما ن نگاه کنم ..........
آفتاب به گیاهی حرارت می دهد که سر از خاک بیرون آورده باشد
پدر شوهر منم 6 ماه پیش یک هفته قبل از عروسی دخترش ایست قلبی کرد و فوت شد چقدر برای عروسی دخترش خوشحال بود و هر روز لباساشو تو کمد نگاه میکرد دل دخترش اتیش گرفت و عروسیش بهم خورد و الان حتی جرات نداره بره سر خونه زندگیش میترسه مادرش افسرده بشه
هر روز میگه کاش بابام دو روز مریض میشد سیر میدیدمش و باهاش خداحافظی میکردم
خدا رو شکر تو دل سیر از پدرت پرستاری کردی و سیر دیدیش
هر وقت به صورت شوهرم نگاه میکنم احساس میکنم غمی تو دلشه که هیچ وقت خوب نمیشه و از ته دل نمیخنده
خدایا زندگی چه بی رحمهههههههههههههه
در سرزمینی که سایه آدمهای کوچک بزرگ شد

در آن سرزمین آفتاب در حال غروب است!









بچه ها مامان من هم بعد از 21 روز بستری تو بیمارستان فوت شده

الان 4 روزه خیلی سخته
خدایا. کمک کن بچه هام رو به تا. بهترین نحو بزرگ کنم رحم لعبدکالضعیف [smiley]s/sm06.gif[/smiley][smiley]s/sm06.gif[/smiley]
آراسته جون چند وقت بود خیلی به یادت بودم وقت گیر آوردم اومدم اسمتو جستجو کردم متاسفانه دیدم نوشتی مامانت سرطان گرفتن خدا شاهده کلی برات اشک ریختم و دعا کردم و امروز دیدم که فوت شدن خدا صبر بهت بده عزیزم واقعا نمی دونم چجوری تسلیت بهت بگم فقط دائم از خدا برات صبر می طلبم ایشالا که زندگی روی خوبش رو بهت نشون بده و اینبار خبر شادیهاتو ببینم دلم خیلی گرفت اگه قابل دونستی تو تاپیک قبلیمون بیا و درد دل کن شاید یه خورده دلت سبکتر بشه هرچند که همه درگیر زندگی هستیم ولی باز این موقع ها آدم دلش به دوستاش خوشه
خدایا برای همه نعمتهایت شکر
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792