فدای دل مهربونت عزیزم
کاش میشداین خاطرات ازذهنمون پاک بشه
چقدرمن باتک تک مادرانی که دربیمارستان رجایی بچه هاشون روحین عمل یابعدعمل ازدست میدادن اشک میریختم چون ذره ای فکرنمیکردم دخترخودم کوچکترین مشکلی براش پیش بیاددیگه برسه که فوت کنه
دیگه بعدسالهاداشتم باهمه دردهاکنارمیومدم که بیماری این دخترم یکساله ازپاانداخته منو
خسته شدم خودم هزارتابیماری جسمی پادردکمردردمعده دردسردردگرفتم که همه میگن ازاعصابته
دعاکن عزیزم برای سلامتی دخترم دعاکن احساس میکنم قلب پاکی داری ودل مهربون برای سلامتی دخترم دعاکن واقعادیگه کشش ندارم
خداراشکرکه شماازاون زندگی ومردبی مسئولیت نجات پیداکردی خداراشکرگلم
امیدوارم کنارفرزندان وهمسرت سالهای طولانی خوش وخرم وسلامت باشی عزیزم
فدات بشم عزیزم
الهی خدادلت روشادکنه که بادعای خیرت به آرامش رسیدم
خدامیدونه یکی دوساله اصلازندگی ندارم زندگیم بابیماری دخترم جهنمی شده که اگه بخاطردختردیگه ام که خیلی کوچیکه هزاران بارخودم روراحت کرده بودم
بامرگ دخترم بیماری پدرم وفوتش وبیکاری شوهرم وهزاران مشکلات دیگه فکرکردم سهم من ازبدبختی دیگه تمومه که حدوددوساله بیماری دختره دیگم یعنی قل همون که فوت شدنابودم شدم خدامن روببخشه بعضی وقتهامیگم کاش باهم میمردن که حالااین همه عذاب نکشم
خداراشکراینجاهست که آدم بتونه دردودل کنه
بازهم ازلطفت ممنون مهربون🌷
وای چقدرمابدبختیم که این همه غم منم یوقتای جیغ میزنم دخترمومیخام همش ارامبخش میخورم بخابم بیداربودن زجرم میده
۹ ماه از بارداریم که گذشت سنوگرافی وغربالگری گفتن بچت سالمه ودختره براش اسمش انتخاب کردم راحیل کلی هم سیمونی وعروسک خریده بوو بابام،۱۳روز مونده بود به موعد زایمانم درد گرفتم رفتم بیمارستان معاینه کردن گفتن فک نکینم بتونی طبیعی بیاری دکتر کیسه ابمو ترکوند مدفوع کرده بود تو شکمم سریع عملم کردن،بچه بدنیا اومد دختری که اینهمه انتظار کشیدم ولی صدای گریه ی دخترمو نشنیدم موقع زایمان منو سر کرده بودن چشام به ساعت بود ساعت ۴و۴۵ دقیقه صبح اوردنم توی ریکاوری لرز داشتم هرچی پتو میذاشت مادرم بازم سرد بود پرستار داشت بچه رومیبرد ان ای سیو بستری کنن بعد رو به مادرم گفت این بچتونه این از سرش اینم از کمرش فردا نگین دکترا اینجورش کردن مگه سنو گرافی نداده دخترتون.بدنم سرد شد میگفتم حتما نشونه هس توسرش خوب میشه خودمو دلداری دادم تا ۲روز هیچی نمیخوردم چشم دوختم به پنجره اتاق بیمارستان یکدفعه جیغ کشیدم صورتمو خط خطی کردم گفتم بچمومیخام چرا بچمو نمیارن پیشم،خاهرشوهرم بلند کردم به زور با درد عمل راه رفتم تااتاق ان ای سیو گریه کردم به پرستار گفتم بچم چشه چرا هیچکی بام حرف نمیزنه گفت خانم چرا بچه ی معلول انداختن سردستت چرا سنو نشونش نداده.یکدفعه ی خانم گفت چرا گریه میکنی بچت بعددوماه سرش بزرگ میشه میمیره.بیماری بچم نقص لوله ی عصبی انسفالوسل ومیلومننگوسل بود با درد عمل ۲۰ روز بیمارستان های اهواز واصفهان بودم دنبال معالجه ی بچه ولی بی فایده بود گفتن ببرش خونه تلف میشه میمیره اگه عملش کنیم خیلی عوارض داره شنت سر میخاست بی اختیاری ادرار ومدفوع، فلجی مشکلات ذهنی.اوردمش خونه بعد ۲ ماه دختر نازم یکسره گریه میکرد بردمش دکتر گفت تاصب نمیمونه هاج واج میرفتم تو خیابونا دیگه خبر نداشتم بهم قرص خواب دادن ۲ تا ساعت ۴ صب با صدای گریه ی مادرم ومادرشوهرم خاهرشوهرم از خواب بیدار شدم دخترم فوت کرد.
بچه ها من سه چهار روزه پریودم ولی فقط لکه پاهام خیلی درد داره .اولین باره اینجوریه این ماه اورژانسی خوردم ممکنه به این خاطر باشه
