2777
2789
بمیرم برای دلت😭. چی بگم.بگم حکمته بگم بدشانسیم چی بگم.خدا نمیخاد اونم مردم بگن خدا رو شکر کن بچ ...

درک حال و روز ما سخت نیست. من قبلا برای دو تا از دوستام پیش اومده بود و واقعا باهاشون به بهترین وجه همدردی کرده بودم و بهشون حق میدادم که هرگز نتونن فراموش کنن اما نمیدونم چرا الان اطرافیان من از درک عاجز شدن😭 توی زندگی سختی های زیادی رو پشت سر گذاشتم و از خدا نا امید نشدم اما این بار دیگه ازش بریدم چون توجیحی برای این اتفاق نمیبینم

برای پسر عزیزتر از جانم که زود پرکشید💔 چه عاشقانه ای بنویسم ،که دلتان برایم بلرزد!؟‌وقتی نه دستانش را گرفته ام،نه در آغوشش کشیده ام،و نه او را بوسیده ام ...!من فقط از دور،او را در خویش گریسته ام ..عشق میان ما...معصوم ترین عشق تاریخ جهان بود ...🖤😭💔گریه می‌کنم از ترسِ عمرِ زیاد بعد از تو؛ عزیزم...😭 دل که نه ؛ جانم برایت تنگ شده است!💔گذشته ای که حالمان را گرفته است آینده ای که حالی برای رسیدنش نداریم و حالی که ،حالمان را بهم میزند چه زندگی خوبی ...😞
کاش مامانم کمی عقل داشت😭 احساس میکنم کلا عقلشو از دست داده😭 دو ماه پیش یکی از خواهرام زایمان کرده ...

گلم مامانت از نظر خودش داره بهترین برخورد رو برای حال این روزهات می‌کنه ،که زودتر تو رو به روزهای قبل برگردونه و نمی دونه همچین چیزی غیر ممکنه

من هنوز هم که باردارم الان،گاهی گریه میکنم،گاهی با دیدن اون بچه فامیلمون که دقیقا تو سن دختر منه،هر چیز جدیدی که ازش میبینن،شیرین زبونی،رفتارهای جذاب جدید،براش چیزی اوکی میکنم،همسرم جدیدادحرف میزنه میگه حالا نباید برا دختر خودمون هم اوکی میکردیم الان،میگه جدیدا میبینمش و حرکاتش رو میبینم نمی تونم تحمل کنم و دلم نمی خواد زیاد ببینمش و یا بهش محبتی کنم،منم حالم خراب میشه

مگه میشه یادمون بره

پیام های قبلم رو خوندی،می دونی چه حالی بودم ولی دارم زندگی میکنم،آدم همینه،پوستمون کلفته،شما هم راحت باش و زودتر به خودت برس تا سر پا شی و راحتت بذارن و اونوقت بتونی هر جور دوست داری براش عزاداری کنی،من بعد چهار پنج ماه، دیگه تونستم تنها باشم و پسرم رو می گذاشتم مدرسه و خودم تازه تنها می شدم....

چه میشه کرد

خیلی ضعیف تر از اونیم که ببینیم و بفهمیم چرا این اتفاق ها می افته برامون،خودم رو کشتم از سر قبرش خدا رو صدا می زدم که چرا ،تا الان تو صحبت های معمولی  هم حرفش میشه میگیم واقعا چرا....

چرا باید اینجوری میشد

ما هیچکدوم به نتیجه ای نرسیدیم...

من اون روزهای اول که خیلی بخاطر پسرم جلو خودم رو می گرفتم و خیلی هم تو دار هستم،خیلی خیلی درونگرائم،حتی ی بار شد از فشار عصبی که روم بود،با ی بهونه الکی از مامان و پسرم که بحث همینجوری میکردن، پاشدم با اون حالم خودم رو میزدم ولی خوب همه ساکت شدن و جلو من رو می گرفتن و گریه می کردن،می دونستن دقیقا دلیل گریه هام چیه

همین الان که نوشتم دارم گریه میکنم

چکار کنیم داغ بچمه هیچوقت خاموش نمیشه

شما هم داغت تازست،امیدوارم هر چه زودتر سر پا شی و اولین مرحله راحت باشی که بتونی عزاداری دلخواهت رو بکنی

این نیز بگذرد و کم رنگ خواهد شد ولی از بین نمیره توقع نداشته باش از خودت

بچه‌ها، باورم نمی‌شه!!!!

دیروز جاریمو دیدم، انقدر لاغر شده بود که واقعاً شوکه شدم! 😳 

از خواهرشوهرم پرسیدم چطور تونسته انقدر وزن کم کنه و لباس‌های خوشگلش اندازش بشه. گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته.منم سریع از کافه بازار دانلودش کردم و رژیممو شروع کردم، تا الان که خیلی راضی بودم، تازه الان تخفیفم دارن!

بچه ها شما هم می‌تونید با زدن روی این لینک شروع کنید

گلم مامانت از نظر خودش داره بهترین برخورد رو برای حال این روزهات می‌کنه ،که زودتر تو رو به روزهای قب ...

پیامهای شما رو خوندم و دقیقا با حال و روز الان من یکیه😭😭😭 اگه بخاطر دل همسرم نبود میمردم و میرفتم پیش پسرم😭 دلم براش کبابه که حتی آغوش مامان و باباشو تجربه نکرد😭 تمام طول بارداریم از خدا میخواستم بچم سالم بیاد بغلم و میگفتم دیگه همین یه باره ولی الان دست خالی موندم😭 الان نه میتونم بی بچه سر کنم نه میتونم به بارداری مجدد فکر کنم😭 و از همه بدتر اینکه اگه باردار شدم و بجای پسرم دختر شد چی😭 اگه دوباره بلا از اسمون سرم نازل شد چی😭 من دارم میمیرم از این غصه سنگین😭😭😭

برای پسر عزیزتر از جانم که زود پرکشید💔 چه عاشقانه ای بنویسم ،که دلتان برایم بلرزد!؟‌وقتی نه دستانش را گرفته ام،نه در آغوشش کشیده ام،و نه او را بوسیده ام ...!من فقط از دور،او را در خویش گریسته ام ..عشق میان ما...معصوم ترین عشق تاریخ جهان بود ...🖤😭💔گریه می‌کنم از ترسِ عمرِ زیاد بعد از تو؛ عزیزم...😭 دل که نه ؛ جانم برایت تنگ شده است!💔گذشته ای که حالمان را گرفته است آینده ای که حالی برای رسیدنش نداریم و حالی که ،حالمان را بهم میزند چه زندگی خوبی ...😞
کاش مامانم کمی عقل داشت😭 احساس میکنم کلا عقلشو از دست داده😭 دو ماه پیش یکی از خواهرام زایمان کرده ...

ببین تفکرات نسل قبلی با ما فرق میکنه، دلداری دادنشون هم مدل خودشونه، قطعا از رو دلسوزی و محبته اما چیزی که هست این روزهای زندگیت در حساسترین و آسیب پذیرترین حالت ممکنی و اگه زخمهات بیشتر بشه، خوب کردنشون سخت و سختتر میشه

به نظر من یکم سرسخت جلو ورودی های منفی رو بگیر

بازم قطعا خودت بهتر صلاحتو میدونی

چاره ای جز صبر نداریم

امیدوارم زود زود حالت بهتر بشه

ببین تفکرات نسل قبلی با ما فرق میکنه، دلداری دادنشون هم مدل خودشونه، قطعا از رو دلسوزی و محبته اما چ ...

تنها چیزی که میدونم اینه که از نظر خانوادم هیچ اتفاق مهمی نیفتاده، این نشد یکی دیگه😭 اینقدر بی تفاوت از کنار داغ سنگین دل من رد شدن که از خودم بیزارم که چرا تا الان اینقدر برای غصه های کوچیک اونا همدردی میکردم😭 مامانم داره میبینه که جلوی چشمش منو شوهرم داریم از بین میریم اما انگار نه انگار. خواهرام که بدتر. به یه پیام ساده همون روز اول اکتفا کردن. هیچکس حالیش نیست دلم داغدیده😭 از همه متنفرم😭😭😭

برای پسر عزیزتر از جانم که زود پرکشید💔 چه عاشقانه ای بنویسم ،که دلتان برایم بلرزد!؟‌وقتی نه دستانش را گرفته ام،نه در آغوشش کشیده ام،و نه او را بوسیده ام ...!من فقط از دور،او را در خویش گریسته ام ..عشق میان ما...معصوم ترین عشق تاریخ جهان بود ...🖤😭💔گریه می‌کنم از ترسِ عمرِ زیاد بعد از تو؛ عزیزم...😭 دل که نه ؛ جانم برایت تنگ شده است!💔گذشته ای که حالمان را گرفته است آینده ای که حالی برای رسیدنش نداریم و حالی که ،حالمان را بهم میزند چه زندگی خوبی ...😞
تنها چیزی که میدونم اینه که از نظر خانوادم هیچ اتفاق مهمی نیفتاده، این نشد یکی دیگه😭 اینقدر بی تفاو ...

عزیزم،بهت تسلیت میگم😞 متاسفانه ما که حس مشترکی داریم که تجربش کردیم حرف هم رو می‌فهمیم. 

چندروز بعد از ازدست دادن پسرم دونفر بنده خدا مثلا موندن کنارم باشن، اتفاقا اسم بچه جفتشون هم نام اسمی بود که من برا پسرم انتخاب کرده بودم و زمان بارداری دائم صداش می‌زدم و باهاش صحبت می‌کردم.

 تا خود صبح این یکی گفت طفلک پسرم مریض بود چی کشید... اون یکی گفت پس برا من چی... صبح هم از دست هم دلخور که انگار فقط بچه خودش بچست! و منی که نصیحتم میکردن نباید بی تابی کنی😑

چه کسانیکه زخم زبون نزدن و بی انصافی نکردن... عمدی و غیر عمدی. چه بچه بازی‌هایی که حال به‌هم زن بودن...

اینا رو میگم که بدونی به هیچ بشری دل نبند.نه اینکه متنفر باش ولی امیدوار نباش. هرکسی هرچقدر هم دوستت داشته باشه

هرکسی هرچقدر هم دوستت داشته باشه ممکنه اون لحظه که بهش نیاز داری پیشت نباشه،یا خواب باشه یا خسته. بعد از مدتی احساس تنهایی باعث افسردگی و تلخی زندگیت میشه.



صمیمانه بهت میگم، رابطت رو با خدا قطع نکن.آدمیزاد نیاز داره با یکی درددل کنه. ما با خدایی که تو ذهنمون ساختیم حرف میزنیم، به خاطر همین اگر روزی مخالف خواسته ما بود از دستش دلخور میشیم. وقتی دلت گرفت بگو خدای کسی که شش ماهش رو از دست داد و عاشقت بود من دلم گرفته... از همه دنیا دلم گرفته... خدایی که همه مارو به این دنیا آوردی و روزی می‌بری... اینقدر ناتوانم که نه اومدنم دست خودم بود نه رفتنم، پس تنهام نذار...


اگر هرصبح که بیدار میشی بگی من خستم تا آخر روز همینی. پس اگر دائما بگی خدا ازت دلخورم، شاید الان که عزاداری و به نظرت مستحق و ناراحتی، بدنباشه ولی تو وجودت نهادینه میشه و خدای نکرده رفته رفته برای فرار از حال بدت بیشتر لج میکنی و درنتیجه احساس تنهایی و غمت بیشتر میشه. 

پیامهای شما رو خوندم و دقیقا با حال و روز الان من یکیه😭😭😭 اگه بخاطر دل همسرم نبود میمردم و میرفتم ...

ببین هیچکس اندازه من با حال بارداری وحشتناک نبود،من سه ماه تمام فقط با آمپول و سرم رو تخت زنده بودم و بعدش هم با کلی قرص و بعدش که فهمیدم مشکل هست با.......

خیلی سختی کشیدم،ولی آخرش شد این ،با اینکه دکترها همش میگفتن احتمال زنده ماندنش ۵۰ ۵۰ هست ولی ما هرگز فکر مرگش رو به این زودی نمی کردیم،فکر می کردم عمل میشه و نهایت...

وقتی شب رفتم بیمارستان که براش شیر بدوشم،دیدم بالا سرش جمع هستن،اون لحظه اصلا باور نمی کردم ،برا بچه من باشه،مطمئن بودم ی تخت دیگس،مطمئن بودم باید برای عملش آماده شم،تصور نمی کردم خیلی الکی اومدم تا بیمارستان با اون حالم و بهم بگن دیگه قلبش فقط میزنه که اونم تا نیم ساعت دیگه تمومه

منم میگفتم خوبه دختر دار هم شدم و تکمیل شد و دیگه بچه ای نمی خواستم

الان هم که باردار شدم پسر هست و تنها حرفم اینه که خدایا فقط بزار برام سالم بمونه بتونم بغلش کنم و شیرش بدم ....

با اینکه از ته دل هم خودم و هم می دونم همسرم دختر می خواستیم ولی چه کنیم که دست ما نیست و تصمیم گیرنده کس دیگه ایه....

حتی همسرم که عمرا به بچه بیشتر از ۲ تا فکر کرده باشه،تو این چند وقت چندین بار تکرار کرده،بعد این بارداری ی دختر هم بیاریم،ولی از کجا معلوم من با این بارداری های ناجورم،پسر سوم رو باردار نشم ،چکار کنیم ؟کاری از دستمون بر نمیاد....

مطمئن باش غمت سبک میشه و دوباره اقدام میکنی،بیا من....نمونش...و خیلی های دیگه تو این تاپیک...از اول بخون بچه ها ی تاپیک رو...خیلی حالت رو بهتر می‌کنه

برا من که اینطور بود

هرکسی هرچقدر هم دوستت داشته باشه ممکنه اون لحظه که بهش نیاز داری پیشت نباشه،یا خواب باشه یا خسته. بع ...

مرسی عزیزم از همدردیت🙏 با تمام وجود به همدردی با کسایی که میدونن چی دارم میکشم نیازمندم😭 الان دلم میخواد از همه اطرافیانم کیلومترها فاصله بگیرم تا فقط خودم و شوهرم که دردی مشترک داریم بتونیم با کمک هم باهاش کنار بیاییم. خدا رو شکر خودم توی غربت هستم و مامانم که بره تنها میشم اما ترسم اینه که الان دارم بخاطر اون دردمو پنهون میکنم و روزی که بره قطعا داغم قراره تازه بشه😭 

برای پسر عزیزتر از جانم که زود پرکشید💔 چه عاشقانه ای بنویسم ،که دلتان برایم بلرزد!؟‌وقتی نه دستانش را گرفته ام،نه در آغوشش کشیده ام،و نه او را بوسیده ام ...!من فقط از دور،او را در خویش گریسته ام ..عشق میان ما...معصوم ترین عشق تاریخ جهان بود ...🖤😭💔گریه می‌کنم از ترسِ عمرِ زیاد بعد از تو؛ عزیزم...😭 دل که نه ؛ جانم برایت تنگ شده است!💔گذشته ای که حالمان را گرفته است آینده ای که حالی برای رسیدنش نداریم و حالی که ،حالمان را بهم میزند چه زندگی خوبی ...😞
ببین هیچکس اندازه من با حال بارداری وحشتناک نبود،من سه ماه تمام فقط با آمپول و سرم رو تخت زنده بودم ...

به همراهی و همدردیتون نیازمندم دوست خوبم😭 به محبت همتون 😭 امسال چند تا از دوستام و اشناها با هم باردار بودیم و الان بچه همه خدا رو شکر توی بغلشونه ولی نمیدونم چرا برای من فقط داغش موند😭 منم وقتی برای پسرم بی تابی میکنم شوهرم میگه باهات پایه هستم تا روزیکه یه پسر جاشو پر کنه اما من حتی فکر یه بارداری و زایمان دیگه تنمو میلرزونه. فکر اینکه تقلا کنم و نشه یا بشه و دوباره غمم تکرار بشه😭 اما این بار اگه باردار میشم فقط میخوام توی شکمم نگهش دارم و باهاش عاشقی کنم😭 کاری که با پسرم تمام و کمال نکردم چون اشتیاق داشتم به دنیا بیاد ولی دیگه اشتیاقی برای زایمان ندارم. دیگه فقط میخوام پسر کوچولوم توی شکمم باشه و من با تکوناش عشق کنم. آخه پسر من در سلامت کامل بود اما با اشتباه رزیدنت های احمق از بس توی هفته 35 به من امپول فشار زدن ضربان قلب طفلکم اومد روی 80 و بازم این احمقها بجای اینکه فکری به حالمون کنن سه ساعت ما رو تو این حالت نگه داشتن و در نهایت هم وقتی دهانه رحم هفت سانت بود با یکساعت شکنجه بچمو از تنم بیرون کشیدن. بچه من دچار دیسترس تنفسی شد و کارش به بخش نوزادان کشید و اونجا دکترش سرم رو به نافش وصل کرده بود و اجازه شیر نداد اما روز جمعه یه دکتر دیگه از راه رسید و بی توجه به سرمی که تو ناف بود دستور شیر داد و یه ساعت بعدش خیلی راحت زنگ زدن بیایین که بچتون رفت😭 لعنت به اون روز و اون لحظه😭 هنوزم حتی خودشون برای پر کشیدن جگرگوشه من توضیحی ندارن😭 دلم پر میکشه برای بوسیدنش😭

برای پسر عزیزتر از جانم که زود پرکشید💔 چه عاشقانه ای بنویسم ،که دلتان برایم بلرزد!؟‌وقتی نه دستانش را گرفته ام،نه در آغوشش کشیده ام،و نه او را بوسیده ام ...!من فقط از دور،او را در خویش گریسته ام ..عشق میان ما...معصوم ترین عشق تاریخ جهان بود ...🖤😭💔گریه می‌کنم از ترسِ عمرِ زیاد بعد از تو؛ عزیزم...😭 دل که نه ؛ جانم برایت تنگ شده است!💔گذشته ای که حالمان را گرفته است آینده ای که حالی برای رسیدنش نداریم و حالی که ،حالمان را بهم میزند چه زندگی خوبی ...😞

قربون محبت و دلهای پاکتون🙏 

عاجزانه از همتون خواهش میکنم منو به حال خودم رها نکنید 🙏😭 بی نهایت به همراهیتون و همدردیتون نیازمندم😭

دارم دیوونه میشم از غصه😭😭😭

برای پسر عزیزتر از جانم که زود پرکشید💔 چه عاشقانه ای بنویسم ،که دلتان برایم بلرزد!؟‌وقتی نه دستانش را گرفته ام،نه در آغوشش کشیده ام،و نه او را بوسیده ام ...!من فقط از دور،او را در خویش گریسته ام ..عشق میان ما...معصوم ترین عشق تاریخ جهان بود ...🖤😭💔گریه می‌کنم از ترسِ عمرِ زیاد بعد از تو؛ عزیزم...😭 دل که نه ؛ جانم برایت تنگ شده است!💔گذشته ای که حالمان را گرفته است آینده ای که حالی برای رسیدنش نداریم و حالی که ،حالمان را بهم میزند چه زندگی خوبی ...😞
قربون محبت و دلهای پاکتون🙏  عاجزانه از همتون خواهش میکنم منو به حال خودم رها نکنید 🙏😭 بی نه ...

من تیکر بارداری شما رو می بینم ،یاد همون روزهای خودم می افتم که هنوز تیکر بارداریم بود ولی گلم زیر خاک بود

می دونی منم همین الانش سه تا نزدیک خودم هستن که همزمان باردار بودیم و ماشاالله بچه های اونا هستن و مال من....کاری نمی تونم کنم و نمی‌فهمم حکمتش رو هیچوقت ولی ببین از اول تاپیک رو،غم های به نسبت وحشتناک تر و تعداد بیشتر و پر از خطاهای کادر درمان و دوست خودم تو سن بالا باردار شد و هیچ مشکلی هم نداشت و به موقع بچه دنیا اومد و دید که سالم و بردنش اتاق و منتظر بچه موند نیاوردنش،بعد چقدر زمان اومدن بهش گفتن مرده،این بندگان خدا دیوانه شدن و بعد فهمیدن از دست پرستاری چیزی افتاده که هیچ اقدامی هم نتونستن کنن و گفتن خودش مشکل داشته،بعد چند سال دوباره باردار شد،همزمان با بارداری قبلی من و خدا رو شکر با سن بالا ولی اینبار بچش رو سلامت بغل گرفت 

خیلی ها،بخون برا خودت تحمل آسونتر میشه،خیلی ها هنوز هم نمیدونن چند تا بچه کامل رو که سلامت هم دنیا آوردن بعد ی مدت پر پر میشن و دلیلش چیه ولی زندگی در جریانه،هر چند نا امید و افسرده باشیم

فعلا حالت اینه،بگذره ی مدت خودت سر پا میشی و به خودت فکر می‌کنی که باید خوب باشی برای بچه بعدیت که بتونی مادر سالم و شادابی باشی براش،حداقل می دونی مشکلی که برای بچت بوده،از سهل انگاری بقیه پیش اومده،من چی بگم که منتظرم ببینم آیا تا آخرین لحظه این بچه سالم و سلامت میاد یا نه....

چون حتی دلیل پیش اومدن مشکل بچه قببلم رو نمی دونم،سخت میگذره ولی داریم زندگی میکنیم

من تیکر بارداری شما رو می بینم ،یاد همون روزهای خودم می افتم که هنوز تیکر بارداریم بود ولی گلم زیر خ ...

خیلی خوشحالم که میبینم دوباره بارداری. امیدوارم با شادی و سلامتی بغلش کنی و به خونه ببریش و سالهای سال با هم به شادی و سلامتی زندگی کنید♥ منم سنم بالاست و فرصتی ندارم. خودم که دیگه از خدا و امامها نا امید شدم چون پسرمو با توکل و توسل داشتم و برام نگهش نداشتن. از شما که دلت پاکه میخوام برام دعا کنید پسرم هرچه زودتر سالم بهم برگرده و دلمو شاد کنه😞 هر لحظه دارم زندگیمو مرور میکنم و خودمو برای تک تک کارهای کرده و نکرده سرزنش میکنم😭 اما حتی اگه من مقصر بودم خدا جایی برای پشیمونی برام نذاشت. دیگه هرچی بشه پسرم رفته😭

برای پسر عزیزتر از جانم که زود پرکشید💔 چه عاشقانه ای بنویسم ،که دلتان برایم بلرزد!؟‌وقتی نه دستانش را گرفته ام،نه در آغوشش کشیده ام،و نه او را بوسیده ام ...!من فقط از دور،او را در خویش گریسته ام ..عشق میان ما...معصوم ترین عشق تاریخ جهان بود ...🖤😭💔گریه می‌کنم از ترسِ عمرِ زیاد بعد از تو؛ عزیزم...😭 دل که نه ؛ جانم برایت تنگ شده است!💔گذشته ای که حالمان را گرفته است آینده ای که حالی برای رسیدنش نداریم و حالی که ،حالمان را بهم میزند چه زندگی خوبی ...😞
تنها چیزی که میدونم اینه که از نظر خانوادم هیچ اتفاق مهمی نیفتاده، این نشد یکی دیگه😭 اینقدر بی تفاو ...

با تمام وجودم دردتو میفهمم

منم متتفر بودم از همه، حتی مثلا میخواستم برای چهلمش حلوا بپزم یحوری مسخره میکردن که اینو

یا به خیال خودشون میخندیدن و شوخی میکردن یا بدتر از مشکلاتشون با بچه هاشون میگفتن که من دردم یادم بره

اما بیشتز از همه از خودن بدم میومد، تو شکم سزارین شدم مشت میکوبیدم، یا فکر میکردم برم یه بلایی سر اون دکتر بی شرف بیارم ...

همه اینا طبیعی هست، کم کم فکر اینکه خیلی زود دوباره باردار بشی میاد سراغت، بعدش هم ترس از بارداری و ترس از تکرار ممکنه بیاد

اینا مراحلشه

هنوز که اولاشه، کم کم ببینن گریع کردی جلو روت مسخره میکنن، کم کم بهت میگن دیگه زیادی شلوغش کردی انگار نه انگار یک انسان بوده، انگار عروسکت گم شده بری دنبال یکدونه دیگه

حتی ممکنه بعد مثلا چندماه همسرت هم از فضای غم الود و گریه های گاه و بی گاهت کلافه بشه

اما ببین یاد میگیری آدمیزاد چقدددددر تنهاست و روحشم خبر نداشته، تنها به دنیا میاد تنها هم میره، یاد میگیری از عزیزترین انسانها هم هیچ توقعی نداشته باشی که بفهممنت که درکت کنن، میفهمی اگه کسی رو ددست داری صرفا بخاطر وجود خودش باشه نه واکنش اون نسبت به خودت 

این درد ازت آدم عمیقتری میسازه

با تمام وجودم دردتو میفهمم منم متتفر بودم از همه، حتی مثلا میخواستم برای چهلمش حلوا بپزم یحوری مسخر ...

چقدر شماها من هستین😢 انگار حرف دلمو از زبون شما میشنوم😞 

برای پسر عزیزتر از جانم که زود پرکشید💔 چه عاشقانه ای بنویسم ،که دلتان برایم بلرزد!؟‌وقتی نه دستانش را گرفته ام،نه در آغوشش کشیده ام،و نه او را بوسیده ام ...!من فقط از دور،او را در خویش گریسته ام ..عشق میان ما...معصوم ترین عشق تاریخ جهان بود ...🖤😭💔گریه می‌کنم از ترسِ عمرِ زیاد بعد از تو؛ عزیزم...😭 دل که نه ؛ جانم برایت تنگ شده است!💔گذشته ای که حالمان را گرفته است آینده ای که حالی برای رسیدنش نداریم و حالی که ،حالمان را بهم میزند چه زندگی خوبی ...😞
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز