ممنون عزیزم اره بخدا قلبم هزار تیکه شده که رو هر تیکش یه زخم بزرگه
یادمه اون شبی که سینم پر شیر بود خودمو میزدم به درو دیوار سینم داغ داغ بود اینو اون دسته از خانومایی میدونن که وقتی بچشونو از شیر میگیرن چه حالی میشن ببین دیگه من چه حال داشتم همش میگفتم بچم گرسنشه شبا میرفتم سرخاکش سینمو درمیارودم شیرمو میدوشیدم روخاک.....
خدایا خودت شاهدی من چجوری اینارو دیدم
همش منو ازش دور میکردن اخه چرا خودم نرفتم بگیرمش چون پاهام جون نداشتن تا بهش برسم وقتی بهش نزدیک شدم یهو از دوتا سینم همینحور شیر ریخت تا رو زمین بخدا قسم پسرم گشنه رفت من میدونم
بمیرم برات دقیقا مثل من شدی دختر منم گرسنه رفت
از صب ساعت ده شیر نخورده بود دم اذان رفت
دخترم هر یه ربع یبار شیر میخورد...
وای خدا چقد روزای سختی بود بعضی وقتا که باخودم فک میکنم میگم یعنی من این مصیبتو کشیدم؟یعنی من این روزارو دیدم؟اگه دیدم پس چرا تاحالا نمردم؟
بعدش میرسم به خدا که میبینم اگه من تاحالا تحمل کردم فقط و فقط خدا پشتم بوده وگرنه...
الان شش ماهشه و انقدر خانوادش خوشحال شدن که به کل محل گفتن خبر بارداریشو،خدا ببخشه براش ودامن بقیه رو هم سبز کنه ،این دوستم بخاطر بچه شوهر اولش طلاقش داد بعد شونزده سال زندگی و این همسرشم خیلی منتظر بچه بود ولی دکترا جوابش کرده بودند و اینام چندسال بود دیگه بیخیال بچه شده بودن ،
من به دوستم می گم اسمشو بزار خداداد😂
