دلم گرفته بچه ها خیلی زیاد
آبان تاریخ زایمانم بود قرار بود قشنگ ترین هدیه خدا رو در آغوش بگیرم قرار بود قشنگ ترین سال زندگیم امسال باشه اما بازم نشد
خیلی خسته ام کلافه ام نمیدونم چیکار کنم
این دانشگاه لعنتی هم که راهم نمیدن امسال
دیونه نشم خوبه
بیکاری خیلی بده
کلافه شدم هی میام نی نی سایت میرم هی میرم اینستا
مث این روح سرگردان شدم
شش هفته ای که بیمارستان بودم اینقدر سرم گرم بود حد نداشت
صبح ساعت پنج و نیم از خونه میزدم بیرون شش هفت شب میرسیدم خونه اینقدر خسته بودم وقتی واسه فکر کردن نمی موند یک چیزی درست میکردم واسه نهار و شب ساعت ده یازده میخوابیدم . الان همش باز فکر میکنم به اینکه چه بلایی سرم اومده . رفتم حموم یک ساعت حموم بودم کیسه کشیدم پوستم رو غلفتی کندم از لجم بسکه کیسه کشیدم تبلتم برده بودم حموم اینقدر آهنگ گوش دادم گریه کردم توی حموم که دیگه برام جونی نمونده . کاش خدا این طوری عذابم نمیداد