من کار واقعا خوبی توی ایران داشتم و در آمدم خوب بود.
وقتی میخواستم ازدواج کنم همسرم گفت همه شرط های من رو قبول میکنه، فقط خودش یه شرط داره. واسه زندگی ایران نمیاد. البته دلیلش رو هم گفت.
من شرطش رو پذیرفتم. وقتی برای خواستگاری به خونه ما آمد و از بابام منو خواستگاری کرد. بابام ناراحت بود و بلافاصله کفت چه حرفی میتونم بزنم وقتی دخترم میخواد ما رو ترک کنه.
دلم از این حرف آتیش گرفت.
بعد داداشم با من بحث طولانی کرد که حماقت نکن خیلی ها ارزوشونه که کار تو رو داشته باشند اونوقت تو به همین راحتی میخوای ول کنی.
بابام دوباره گفت این همه سال درس خوندی؟ و واسه خودت کسی شدی حالا میخوای همه چی رو ول کنی....
ولی من تصمیم گرفته بودم. گفتم گاهی باید بین دوتا چیز خوب، خوب تره رو انتخاب کرد و من زندگی جدید و شوهرم رو انتخاب کردم.
البته گاهی الان واسه کارم و زندگی ام دلم تنگ میشه ولی زود سعی میکنم خودم رو مشغولدکنم تا فکر نکنم.
من توی زندگی ریسک کردم ولی خدا رو شکر، راضی ام به رضای خدا و زندگی ام رو از خود خدا شاد و خوب میخوام.🙏🙏