اخی بنده خدا راست میگن ، مامانا خیلی داغون میشن از غصه دختراشون
مامان من اینقدر برام نذر کرده بود طفلی
برام خواب دیده بود حامله شدم دختر اوردم میگفت خواب های من درست در میاد تو صاحب دختر میشی
من چهار ماهگی تازه به مامانم گفتم حامله ام هی میگفت تو حامله ای بمن نمیگی میدونم دختر هم داری
وقتی بهش گفتم گفت دیدی گفتم حامله ای دختر هم داری ولی از من پنهون میکنی
طفلی برای بچه ام لیف خریده بود میگفت از یک سید خریدم دستش خوبه انشالله بچه ات رو با این میشورم برات
طفلی روتختی خریده بود برای تخت اتاقشون اخه من قرار بود بعد از. هفته بیست و دو بیام ایران این سری
توالت فرنگی خونشون رو درست کرده بودن ، کلی برام لباس بارداری خریده بود
اما خوب خدا نخواست دیگه