ممنون عزیز دلم از دلداری ات
خودمم با خودم خیالبافی میکنم هنوز میگم شاید بالاخره یک معجزه ای بشه برام
توی خیالم تجسم میکنم ناخواسته باردار بشم و بچه ام می مونه
چقدر خوش خیالم من
انگار قرار نیس واقعیت رو قبول کنم
خیلی ها بعد سقط آخرم بهم زنگ میزدن و مثلا میخواستن بهم دلداری بدن اما دلداری اشون بد جور آزارم میداد و نمک روی زخمم میپاشید مثلا بهم میگفتن چرا اینقدر باردار میشی چرا بزور میخوای چیزی رو از خدا بگیری اون نمیخواد دیگه دست بردار یا مثلا میگفتن بدن تو همینه دیکه بیشتر از شش ماه نمیکشه پس قید بچه رو بزن
یا حتی وقتی توی بیمارستان بودم برای آخرین فرشته ام و قرار بود سزارین بشم چون سرکلاژ شکمی داشتم که فقط باید سزارین میشدم وقتی خواستن ببرنم اتاق عمل بهم گفتن ممکنه خونریزیت زیاد بشه مجبور بشیم رحم ات رو در بیاریم ازم خواستن رضایت کتبی بگیرن . وقتی یکی از دوستام شنید گفت بهتر که رحم ات رو در بیارن دیگه حامله نمیشی . نمیدونست چقدر حرفش برام سنگین بود.
این حرفا خیلی آزارم میداد گرچه اونا قصد بدی نداشتن
تنها حرف دکترا بود که بهم امید میداد میگفتن صبر کن جواب آزمایشات بچه بیاد بعد دوباره اقدام کن ما خیلی مریض های بدتر هم داشتیم و خیلی ها با سن بالاتر باردار شدن تو هنوز هم فرصت داری