الهی آمین... خیلی ممنونم از لطفت عزیزم
نخونده حال همه رو میتونم درک کنم... چون منم سخت ترین لحظه ها رو گذروندم،لحظه هایی که همونموقع به خودم قول دادم از سختی ش پیش هیچ کی دور و برم نگم مگر کسی که هم درد خودم باشه...بچه ای که هر شبو با بازی باهاش صبح میکردم، یهو یه شب تنهام گذاشت،روز تدفین تا سر خاکش دست هیچ کی ندادمش،یوقتا با دستام اون سردی جسمش رو دوباره حس میکنم... ولی... اینو خوب حس کردم که خدا صبرشو بهم داد،شبش خواب دیدم با باباش دستاشو گرفتیم داریم راه میبرمیش... در حالی که دو تا بال از جای دو تا کتفش دراومده بود... اونجا به چشم دیدم فرشته شدنشو و قلبم آروم گرفت، مطمینم بچه های هممون هر سنی که داشتن الان فرشته ان توی آسمون و برامون دعا میکنن، اونا هیچ گله ای از ما ندارن و ما رو بعنوان مادرشون عاشقانه دوست دارن....