منم کلی لباس داشتم برا عیدش که بپوشم هنوزم میرم نگاشون میکنم و حسرت میخورم من قرار بود ببرمش خونه بابام اینا گفتم چند روز دیگه میارمش یهو حالش بد شد ... مامانم هشت روز پیشم بود گفتم برو چند روز دیگه میارمش خسته شدی ...دکتر اطفال و درمانگاه هم بردمش چکش کردم گفت همچیش خوبه من دکترشو نمیبخشم چون کوتاهی کرد اگه زودتر متوجه میشدم شاید خوب میشد نمیدونم حتما قسمت پسرم فقط از زندگی همین چند روز بود که نصفشو با درد گذروند قربون خدا برم اون بهتر صلاح بندشو میدونه شاید م من لیاقتشو نداشتم نمیدونم
بمیرم منم منم میسوزم بمیرم برات بیمارستان پارس دادم
خیلی سخته من که ندیدم دارم میسوزم وای به حال تو
اره دکترگفت ازمایشتوببینم اجازه بارداری میده یانه چرااقدام نمیکنی اروم شی؟
مبارک مری جون من یک ماه خودمونوایینه ندیدم همش فکرمیکنم من قاتل بچمم ازخودم بدم میاد مری چون خودم فقط بابچم اروم میگیرم بشماهم میگم فقط بااوردن بچه همه چی عوض میشه
دعاکنیددکتربمنم بگه من طاقت ندارم اخه میترسم باردارنشم
سلامت باشی عزیزم.آخه من قرار بود یه هفته قبل زایمانم موهامو لایت کنم که متاسفانه اون اتفاق افتاد..دیگه دیدم داره دو ماه میشه که بچم رفته ولی زندگی ادامه داره ... خیلی بهم ریخته و شلخته شده بودم گفتم سعی کنم به زندگی نرمالم برگردم
کی جوابش میاد؟؟؟عزیزم منم کلی واسش خرید کرده بودم اصلا از جلو چشام نمیره.حتی تو سالن آرایشگاه با اون شلوغی و سرگرمی و ..ولی خب چه کنم باید تلاش کنم دوباره به زندگی قبل بارداریم برگردم و روحیه ام خوب بشه وگرنه با توجه به شناختی که به خودم دارم اگه روح و روانم آماده نباشه اصلا نمیتونم بارداری و سختی ها و استرسش رو تحمل کنم بعد بچم بی قرار و عصبی میشه
فرداگفتن حاضر
