ممنون عزیزم. درد دلا رو که میخوندم یاد روزای خودم افتادم برا همه دعا کردم.
بچه اولم به خاطر خونریزی بند ناف مسیر بسته شده بود، مرتب چک میشدم،همه چی عالی بود، اون روز سونو داپلر داشتم، ساک نی نی رم با خودمون بردم، یکم انقباض داشتم گفتم ممکنه بستری شم. موقع سونو دکترش خیلی ریلکس گفت بچه مرده... هیچ آبی نمونده،همه رو مصرف کرده
اون روز واقعا بستری شدم،ولی فکرشو نمیکردم بچه مرده زایمان کنم...
۱۴ تیر سال بعدش باز سونو داشتم، دکتر به دستیار گفت بنویس failشده. رشد نکرده
علت هردوشون هم مشخص نشد
سر سومی از سونو وحشت داشتم، ۱۷ هفته رفتم نفسم در نمیومد،به خاطر کرونا شوهرمم راه ندادن
ماهای آخر هر روز آمپول میزدم، ضد انعقاد.کلی کبود شده بودم. تو شهر غربت،خیلی روزای سختی بود...
ولی خداروشکر گذشت و الان نرگس جانم دو ماه و نیمشه
فقط به خودتون امید بدین،من هر روز یه روایت از نهج البلاغه رو مینوشتم می چسبوندم به اتاقم،خیلی حالم رو خوب میکرد، انگار باهام حرف میزد، اینکه موقع غم بخوای نخوای روزا میگذره، ولی ازشون به نفع رشدت استفاده کن.قشنگ حس میکنی این روزا میگذره...
دردناکه میدونم،برا من با خواهر شوهرم یک زمان باردار بودیم،دیشب عکسای تولد پسرش رو می دیدم، بچه خودم رو تصور میکردم... هنوزم سیسمونی پسرونه رو مامانم برام نگه داشته