سلام
من كه يني انقدر نفرت دارم از خواهرشوهرم ك هرچي بگم كمه انقدر كه موذيه خيلي زيركانه فقط تيكه ميندازه به اصطلاح با پنبه سر ميبره جوريكه به بخواي ناراحت شي به روش بياري ميگه وا من منظورم تو نبودي و آدم بد قصه باز تو ميشي
فقط بلده من من كنه من فلانم بيسارم اخه هيچي هم نيس ادم نسوزه كل خانواده هم همچين هواشو دارن و گوش به فرمانشن كه نگم براتون دختره ٣٣سالشه هنوز عروسي نكرده هروقتم بحث بيفته حرف از صف طولانيه خواستگاراش ميزنه :)
جوريه كه وقتي اون نيست خواهرشوهربزرگم يه موقع ازم تعريف ميكنه كاري ميكنم تشكر ميكنه ولي اون وسطيه موذي بودني جرئت نميكنن كلمه اي حرف بزنن
انقدر ازشون بدم مياد دو هفته يه بار ميرم خونشون هربارم غر ميزنن كه چرا دير ب دير مياييد
حالا باز خداروشكر رام يكم دوره ميتونم بهونه ي دور بودن راهو بگيرم وگرنه كه مجبور بودم همش ببينمشون
متاسفانه الان شوهرم ديد دارم چي مينويسم و ناراحت شد منم حسم رفت بيشتر حرف بزنم حالا بعدا حرف ميزنم بلكم يكم خالي شم😝