سلام صبحتون بخیر
ساعت بیدار ۶:۳۰، ولی تا الان تو گوشیم.
بچه ها باید مراسم شرکت کنم ولی شال و مانتوم داغونه.
نمیدونم چرا هم لباس زیاد میخرم و زیاد هم میندارم ولی بازم اصلا چیز درست و درمون ندارم.
نمیتونم زیاد توضیح بدم میترسم شناخته بشم یکی ازاعضای نزدیک خونواده فوت شده و چند روزه درگیر مراسم هستیم.
بیماری لعنتیم داره خیلی اذیتم میکنه.
از یه طرف باید حتما برم دکتر حتما باید لباس بگیرم و از یه طرف هم کسی نیست بچه ها رو نگه داره تا برم و برگردم.
نمیدونم چرا انقد گیجم و ساعتها میرم تو خودم. مثلا چند روز پیش که یکی از نزدیکانم فوت کرد من همینطور یه جا نشستم با اینکه پر از غم و دلتنگی بودم ولی تا اخر شب از جام تکون نخوردم.
الان هم شوهرم تو راهه و احتمالا جاریم از شهرستان برای مراسم بیاد اتاق خواب رو دیشب دوقلوها از کف و کمد دیواری و همه جاش رو شیر برنجی کردند میخواستم اونها رو بخوابونم بعد همه جا رو مرتب کنم ولی خودمم خوابم برد.
لباس تو خونه ای مشکی فقط یه تونیک دارم. وای که لباسای مشکیم چه خونگی و چه بیرونیم خیلی ضایعند. نمیدونم این همه مدت با اینکه میدونستم لباس ندارم چرا همت نکردم و بازار نرفتم.🤦