*برنامه و راهکاربرای مدیریت کارهای خونه *

سلام عزیزم

من تنگی دریچه میترال دارم عزیزم

ان شالله ک شماهم بهتر باشی فداتشم

سلام به همه ی دوستان عزیزم.

امیدوارم خوب و خوش باشید.

من هم ام اس قلب دارم یا همون تنگی دریچه میترال.از زمان بارداری دخترم که باعث شد حتی دو هفته زودتر ختم بارداری بدن....از همون موقع دکتر گفت بعد از زایمان باید برم بالون بزنن،،،،که نرفتم و دارم دارو میخورم الان حدود شش ساله دارو میخورم....

و دکتری که اولین بار تو بارداریم اکو کرد،،،گفت این مشکلو حداقل بیست ساله داری،،،چطور نفهمیده کسی؟؟یعنی یه دکتر گوشی رو قلبت نذاشته تا حالا؟؟؟ 🤔😐

بگذریم.

همه خوبید؟؟

واکسن

پیش دبستانی

اضطراب کودکم

روانشناس

اینا الان تو مغز منه...😁

امروز دخترمو بردم پیش روانشناس،البته بیشتر با خودم صحبت کردن...چند جلسه ی دیگه باید برم برای مشاوره.

دعا کنید دخترم زودتر به محیط عادت کنه و اضطرابش تموم بشه.

امیدوارم همه ی بچه ها و بزرگترهاشون سالم و سرحال و شاد باشن.

راستی واکسنو نمیدونم بزنم برای دخترم یا نه؟

شماها چه میکنید.دخترم یه کمی حساسه و بدنش ضعیفه و اضطرابیه،،،میترسم بزنم اینم به ترساش اضافه بشه.

چون، این پیش دبستانی رفتن خودش بحرانه براش،

حالا یه بحران دیگه اضافه نکنم به قبلی.

اینا دیگه از چالش گذشته.......😶

عزیزدلم ان شالله ک بهتر باسید درنای مهربون❤

دقیقا دکتر به منم همین حرف رو زد و گفت این مشکل مادرزادیه و این همه سال چطور متوجه نشدین

عززززیییزم.💕إن شاءا... که بهتر بشید.💚🤲🏻

سلام عزیزم،خوبید؟

وقت بخیر

من سال گذشته شرایط شما رو داشتم، با اینکه دخترم اصلا بهم وابسته نبود ولی با چالش مواجه بودیم اوایل مهر

کاری که من کردم به راهنمایی مدیرشون این بود که روز اول گفتن بمونید تو کلاس ولی اصلا اصلا تماس چشمی نداشته باشید،من یه کتاب همراهم بود و می‌خوندم و اصلا نگاهش نمیکردم، یه بار اتفاقی نگاهش کردم شروع کرد گریه کردن😊

روز بعد گفتن صندلیتو بزار بیرون کلاس روبروی در که در باز میشه تو رو ببینه، معلمشون حین کلاس آروم درو می‌بست وقتی دخترم حواسش نبود

روز سوم کمی با فاصله بیشتر از کلاس ولی با درِ بسته

روز بعد انتهای راهرو

روز بعدش ابتدای حیاط

فرداش داخل حیاط

پسفرداش دم در مدرسه و بعدش خلاص

حدود یک تا دو هفته درگیر بودیم

تو کل این مراحل هم تو مدرسه وانمود میکردم حواسم به کتابمه و توجه نمی‌کردم بهش که بدتر نشه

تو خونه بهش خیلی بیشتر توجه میکردم به توصیه مدیرشون

دم غروب که میشد انگار یاد فرداش میفتاد  استرس می‌گرفت، میبردمش پارک که هواش عوض بشه، اینم تاثیر خوبی داشت

من تحقیق که کرده بودم دیدم این مسئله بیشتر جنبه ژنتیکی داره و بیشتر بچه های که احساساتی و حساس هستند دچارش میشن

برای واکسن هم من بهمن که شش سالش تمام شد بردمش گفتن سرماخوردگی زیاده و نمی‌زنیم الان، بهتر شد نزدن چون تابستون امسال که براش زدم دو سه روز دست درد داشت و درگیر بود، اونطوری مجبور میشد غیبت کنه 

راستی

براش به توصیه مشاور مدرسه جایزه می‌گرفتیم ولی خیلی تاثیری نداشت

ارتباط با معلم خیلی مهمه، من برای دختر معلمش یه کتاب کوچولو گرفتم دادم دخترم کادو کرد داد به معلمشون، معلمشون هم عکس دخترش رو تو گوشیش به دخترم نشون داده بود

یکم این ارتباط گرفتنه تاثیر خوبی داشت 

سر دختر اولم من پشت در کلاس گریه میکردم ولی دخترم عین خیالش نبود😅

سر دومی جبران شد کامل😩😂

مدیرشون می‌گفت حدود ده روز با ما همکاری کنین، برای دخترم همین حدود طول کشید تقریبا، یه هفته تا ده روز

ولی ممکنه برای بعضی تا یه ماهم بکشه

کلا ریلکس باش، نگران نباش

گرچه دوران سختیه و فشار زیادی به آدم میاد

والدین بچه های دیگه میومدن مثلا از همکلاسی‌ها شاکی بودن یا میگفتن بچمون ارتباط با دوستاش نمیگیره، تو دلم میگفتم خداروشکر کنین بچه با موندن تو مدرسه مشکلی نداره اینها که مشکلی نیست😂

برای منم خیلی سخت گذشت ولی خب گذشت دیگه😊

ببخشید زیاد نوشتم، یاد پارسال خودم افتادم که چقدر گرفتار بودم😊

سلام خانما

صبح قشنگتون بخیر

خونه من امروز ترررررکییده یعنی واقعا از اسباب بازی هیچ کجاش مشخص نیست. 

برمیگردم گزارش میدم. 

سلام دوست عزیز و مهربانم.

ممنونم که تجربه ی خودتون رو برام گفتید.خیلی لطف کردید.

بله،کاملاً درسته.ما مادرا توی همچین شرایطی اگر هم اطلاعات نداشته باشیم انقدر از منابع و کتابها و افراد آگاه اطلاعات کسب میکنیم که دیگه برای خودمون یه پا روانشناس میشیم.

دختر من همون طور که گفتم خیلی به من وابسته س و بسیااااار حساس و شکننده.... این مراحل جدا شدن برای من کلاً با مادران دیگه فرق داشت....توضیح نمیدم چون خیلی طولانی میشه،فقط همینو میگم که اگر من دخترم رو بخوام بذارم تو کلاس بیام بیرون حتی دم در کلاس،،،چون این کارو کردم،،،،،باز گریه میکنه و میاد پیش من؛و حتی شاید فرداش موقع آماده شدن برای پیش دبستانی،بهونه گیری کنه و باااااز دل درد و غیره،،،و گریه،،،که من نمیرم مهد...😞😟

من هم واقعاً نمیدونم واکسن براش بزنم یا نه.موندم.

بله کاملاً درسته.

رفتار و کاربلدی مربی و مدیر و کارکنان اون محیط هم خیلی مهمه،باید همکاری کنند.

 به بچه هایی که مثل دختر من حساس هستند،توجه ویژه کنند( که البته فقط خودشون بفهمن تا بچه های دیگه ناراحت نشن. )

و افراد خانواده مثل پدر و برادر و... هم باید همکاری کنند تا این مرحله از زندگی و رشد بچه ها با آسیب همراه نباشه.

خیلی ممنونم که وقت گذاشتید برام تایپ کردید.

هم راهنمایی خوبی بود و هم به من دلگرمی دادید.

خدا براتون جبران کنه. من که جز دعای خیر کاری ازم برنمیاد.باز هم خیلی خیلی سپاسگزارم دوست عزیزم.😘😍

سلام خانما

روز جمعتون بخیر

گزارش دیروز من:

صبح ساعت 8 از خواب بیدار شدم و ی پیام قشنگ از طرف همسرم روزمو ساخت😍

پاشدم از تختم، تختمو مرتب کردم،  بچه ها هم کوچ کردن به اتاق ما😁

زباله ها رو همسرم بیرون برده بودن.

روتین پوستیمو انجام دادم.

آبچکان و ماشین خالی شدن.

چندتا تیکه ظرف بود شستم. سینک شسته و خشک شد.

گاز دستمال کشی شد. روی کابینتها دستمال کشی شد.

آشپزخونه دسته گل شد و رفتم توی حیاط سراغ جوجه کوچولومون😍بهش آب و دون دادم و اومدم داخل.

هال مرتب و از اسباب بازی پاک سازی شد.

نهار دمی گوجه و سالاد شیرازی درست کردم.

اتاق مطالعه و اتاق بچه ها مرتب شد.

بچه ها بیدار شدن و باهم صبحانه خوردیم، جمع کردم.

با بچه ها بازی کردم. میان وعده خوردیم.

همسرم اومدن و نهار خوردیم، جمع کردیم با کمک همسرم.

یکم خوابیدم با پسرم.

همسرم و دخترم بیدار بودن و زحمت نهار آنا جون با باباشون شد.

همسرم آنکال بودن و فراخوان شدن و رفتن.

بیدار شدم با آنا جون رفتیم حمام.

ظرفهای نهار رو شستم.

پسرم بیدار شد.

همسرم اومدن خونه و دوباره فراخوان شدن اینبار ماهم آماده شدیم و رفتیم.

بچه ها رو سپردم خونه بابام و ب مناسبت تولدم رفتیم بیرون و کلی دونفره خوش گذشت.

رفتیم دنبال بچه ها و اومدیم خونه و ساعت 1:30 همسرم دوباره فراخوان شدن و رفتن بیمارستان😞

ماشالله بهت عزیزم واقعا زندگی توخونه شما به نحواحسن جریان داره  وانرژی مثبت بالایی دارین انشالله همیشه همینطور باشه وسلامت و تندرست باشین   

اگه میشه اون قسمت نت گردی مفید که گفتین ،شامل چه سایت وپیج وچیزای دیگه میشه ممنونم ازتون.