امروز:
بیداری 6 ونیم
لباسهای دخترم رو اتو کردم
موهاشو بافتم
صبحونه اماده کردم.
خوراکی هاشو اماده کردم .
یکم ظرف شستم.( خیلی ظرف مونده همسرم گفتن امروز میشورن ولی تا الان که خبری نیست خیلی درگیرن)
صبحونه خوردم
دیشب از دخترمم علوم پرسیدم یه ایراد داشت دوره کردیم.
با پدرش راهیشون کردم
همسرم یه مقدار دیگه از ترکت های آماده رو بردن.
قورمه سبزی بار گذاشتم.
روتین پوستی کامل رفتم.
دارو و ویتامین خوردم.
شلغم پختم.
با محلول جدید به گلهای خونه آب دادم ( یه کود جدید یا گرفتم. محلول آب و میخ زنگ زده)
قرار بود زود بیام کانون یه بسته پستی خیلی مهم داشتیم اما نیاوردن.
قمقمه آبم و جارو دستی جدید و برس های زاپاسش و مداد رنگی های اضافه رامیلا رو به اضافه یه بطری غلیظ از محلول رو آوردم کانون.
قسمتی از حیاط که ورودی کانون هسترو جارو زدم.
با اینکه پنجشنبه شخصی رو برای نظافت آوردم اما اصلاگ مدیریت رو خوب نظافت نکرده بود.
جدیدا" کلاس خیاطی توی قسمی از مدیرت که میز کنفرانس داره بررگزار میشه. پر از نخ بود حسابی با نپتون تمیزش کردم.
همه میزها و قفسه هارو گردگیری و لکه گیری کردم.
کتابخونه مرتب شد.
سطل زباله خودم خالی شد.
ویترین بوفه رو به انبارک بازی انتقال دادم و بازی های تخصصی اختلالات یادگیری رو چیدم داخلش.( دیگه خلوت شده و بوفمون فعال نیست)
انبارک بازی مرتب شد.
گلها رو با آب اسپری کردم.
محلول رو رقیق کردم و آبیاری شدن .
آب گلهای آبزی رو هم عوض کردم تو گلدونشون چنتا میخ انداختم.
هم بطری های آبیاری بالا و هم بطری های پایین رو مجددا" پر کردم و داخلشون چنتا میخ انداختم برای آبیاری بعدی.
دوتا از پنکه ها به حیاط منتقل شدن که همراه با یه هدیه کوچولو به صاحباشون برگردن( امانی بودن)
یکیش مونده طفلکی از راه دور اومده بود کمکمون.
چنتا تماس برای ثبت نامی های جدید داشتم( ترکتها دارن جواب میدن)
همسرم تماس گرفتن کارهای وامشون رو نهایی کردن و خیلی خوشحال بودن تا اینکه مبلغ اوراق رو گفتن که براشون حساب کم با شنیدن مبلغ اینجوری شدن
امتحان قرآن بچه ها رو هماهنگ کردم هفته بعد برن اداره . خودمم میخوام آزمون بدم مدرکش رو برای مجوزی نیاز دارم.
برای کلاس های امادگی ارشدم تماس گرفتم روزهاش مشخص شد. طبق تایم اون باید بقیه کلاهایی که خودم تدریس میکنم رو برنامه ریزی کنم. همینطور روزهایی که به منشی احتیاج دارم.
با کانون پرورش فکری تماس گرفتم ببرای هماهنگ کردن اردوی سینما برای فیلم بچه زرنگ هنوز نیومده و موکول شد به یک ماه دیگه.
تصمیم گرفتم از خانومای خیاطی برای نظافت کلاسشون کمک بگیرم: یه سبد سفید مربعی آوردم یه نپتون صورتی خوشگل یه اسپری شیشه پاک کن و یه دستمال یاسی خوشرنگ تا زدم و گذاشتمشون داخلش و سبدو گذاشتم رو ی میز برششون. روی تابلو مدیریت هم در کمال احترام ازشون خواهش کردم بعداز کلاس میز و اطرافش رو مرتب کنن.
درین بین سه بار رفتم بالا به غذا سر زدم و شلغمم پخته بود آوردمش پایین. شارژرمم آوردم( یه دونه شارژر اضافی باید بخرم برای پایین که اقدر اسیرش نشم) . برنجمو دم کردم.
رامیلا جون و باباش اومدن.
سالاد شیرازی درست کردم.
چای دارچین زنجبیل جنسینگ و هل و قولنجان دم کردم
همسرم خیلی خسسته بودن خوابشون برد.
رامیلا خیلی گرسنه بود غذاشو کشیدم خورد.
اومدم کانون یه گروه ازبچه های خیاطی ساعت 2 کلاس دارن. در کمال تعجب دیدم که مربی و بچه ها به خاطر لوازم نظافت ازم تشکر کردن و به همین راحتی مسئله نظافت حل شد.
دوتا ثبت نامی جدید داشتم
چند نفرم قراره فردا بیان تعیین سطح بشن.
یکی از شاگردهای خیاطی برای دخترم پارچه خریده بودن هزینشو دادم قراره یه متردیگه هم برام بخرن.
از زمانی که کلاسشون به مدیریت مشرف شده به شدت وسوسه میشم مجدا" خیاطی کنم ( حداقل یه ست پاییزی برای رامیلا جون بدوزم خدا کمکم کنه گردنم عود نکنه.)
یه واریزی شهریه داشتم انجام شد.
حقوق مربی خیاطی محاسبه و واریز شد.
برنامه کلاس اصلاح سبک زندگی ریخته شد.