2777
2789
عنوان

*برنامه و راهکاربرای مدیریت کارهای خونه *

| مشاهده متن کامل بحث + 2043491 بازدید | 88177 پست

سلام   برنامه ی امروزم

اتاقم و تخت و میز کار مرتب بشه✅ 

اتاقم برقی بشه✅

آشپزخونه بازار شامه مرتب بشه✅

ظرفای دیروز شسته بشه✅

نهار درست کنم✅

ظرفای نهار شسته بشه✅

داروها خورده بشه✅

پذیرایی مرتب بشه✅

لباسا شسته و پهن بشه✅

اتاق پسرم مرتب بشه✅

گاز تمیز بشه✅

عصر برم بیرون  پسرمم ببرم خونه ی پدرشوهرم✅

آشپزخونه و پذیرایی برقی بشه✅

همه جا طی کشی و دستمال بشه✅

حموم برم✅

شام درست کنم و ظرفاش بشورم✅

ابچکون خلوت بشه✅

داروها خورده بشه✅

نیم ساعت کتاب بخونم✅

کالریم رو ۱۳۰۰ ببندم✅

جالباسی مرتب بشه✅

من یک مادرکودک بیش فعالم ،کاش همه ی ماماناو اونایی میخوان مامان بشن تاپیکم بخونن { بیش فعالی }
سلام بچه ها تقریبا این روزها از ۶بیدارم النا رو میبرم و دیگه خوابم نمیبره پای گوشی تا حلما بیدار بشه ...

پلوپز میارک 👌🏻

من یک مادرکودک بیش فعالم ،کاش همه ی ماماناو اونایی میخوان مامان بشن تاپیکم بخونن { بیش فعالی }

مامان ها تو روخدا اگه بچه هاتون مشکل گفتاری و رفتاری دارن سریعتر درستش کنید.

امیر علی من پنج و نیم سالش بود ولی هنوز خوب حرف نمیزد😔😔 فک میکردم خودش خوب میشه. یکی از مامان ها خدا خیرش بده تو اینستا تا آخر عمر دعاش میکنم پیج اقای خلیلی و خانه رشد رو برام فرستاد.

الان دارم باهاشون درمان آنلاین میگیرم. امیر علی خیلی پیشرفت کرده🥹🥹 فقط کاش زودتر آشنا میشدم. خیلی نگرانم مدرسه نرسه. 

یه تیم تخصصی از گفتار و کار درمان و روانشناس دارن، هر مشکلی تو رشد بچه هاتون داشتین بهشون دایرکت بدید. 



سلام به همگی. بامداد سه شنبه بخیر. 

امروز نه دیروز یعنی دوشنبه: 

صبح بیدار شدم. 

چای دم کردم. 

صبحانه آماده کردم با پسرم خوردیم. 

یه سری لباس از گوشه و کنار جمع کردم ریختم تو ماشین. 

شام درست کردم. 

همه جا رو جارو برقی کشیدم. 

یه تماس تقریبا کاری گرفتم.

لباسارو پهن کردم. 

آماده شدیم برای رفتن به خونه مامان، پدرم کارگر داشتن مامانم براشون ناهار درست کرده بود، سفارش کرده بودن براشون نون بگیرم تو مسیر نون هم گرفتیم. 

خونه خواهرم کنار خونه مامانمه از اونجا، خواهرمو رسوندم خشکشویی، با هم تره بار هم رفتیم خرید کردیم. 

جلوی خونه مامان، داخل ماشینو جارو برقی کشیدم و تمیز کردم خواهرم خیلی کمک کرد.  این وسط پسرم هم حسابی گل بازی کرد چند بار هم دست و پای اونو شستم. 

پسرمو سپردم به مادر و خواهرام و رفتم سر کار. 

غروب برگشتم، با مامان و خواهرم و پسرم عصرونه خوردیم. 

با پسرم نقاشی کشیدیم. یه ساعتی هم بردمش تو کوچه بازی کرد. 

رفتیم دنبال همسرم، تو مسیر خونه چند جا سر زدیم یه چیزی برای حیاط پیدا کنیم به عنوان باربیکیو استفاده کنیم که چیز مد نظرمون پیدا نشد. 

مرغ خریدیم. 

میوه هایی که صبح خریده بودم شسته و جابجا شد. 

سسب زمینی هارو بردم تراس. 

مرغارو شستم، کلا مرغ شستن برام سخته همیشه همسرم میشورن امشب هم گفتن صبر کن خودم میشورم ولی هم مرغ کم. بود هم ایشون خیلی خسته بودن خودم شستم و بسته بندی کردم. 

شام خوردیم. 

سفره رو جمع کردم. 

ظرفارو شستم. 

این وسطا فوتبال هم دیدیم هیچکدوم پرسپولیسی نیستیم 🤣

چای و میوه خوردیم. 

صبحانه همسرمو آماده کردم. 

حبوبات آماده کردم فردا اگه خدا بخواد آش جو درست کنم. 

شاید مامانم فردا ناهار بیان اینجا. 

با پسرم کاردستی درست کردیم وسطش از خستگی دراز کشید گفت من میخوابم خودت آماده کن برای صبح بذار بالای سرم🫤😂

الانم میخوام یه کم درس بخونم حتی شده نیم ساعت. 

جند ساله میخوام دکتری شرکت کنم جور نمیشه حتی برای کنکورش ثبت نام کنم. 

چند تا ذرت گرفتم فردا بپزم دونه کنم بذارم تو فریزر. 


به امید فردا. 

 


برای استقبال از پاییز جان .... لاک نارنجی و زرد زدم-میزنم-خواهم زد ظرف میوه ی روی میز رو از میوه ها ...

چه قدر خانمانه و چه قدر شاعرانه...👌🏻👌🏻👌🏻🍁🍂

هر که را اسرار حق آموختند،مهر کردند و دهانش دوختند
برای استقبال از پاییز جان .... لاک نارنجی و زرد زدم-میزنم-خواهم زد ظرف میوه ی روی میز رو از میوه ها ...

پاییز میرسد که مرا مبتلا کند با رنگ های تازه مرا آشنا کند
پاییز میرسد که همانند سال پیش خود را دوباره در دل قالیچه جا کند
او میرسد که باز هم عاشق کند مرا او قول داده است به قولش وفا کند
او میرسد که باز هم عاشق کند مرا او قول داده است به قولش وفا کند
پاییز عاشق است پاییز عاشق است پاییز عاشق است و راهی نمانده است
جز اینکه روز و شب بنشیند دعا کند بنشیند دعا کند
تقویم خواست از تو بگیرد بهار را تقدیر خواست راه شما را جدا کند
او میرسد که باز هم عاشق کند مرا او قول داده است به قولش وفا کند
خش خش صدای پای خزان است یک نفر در را به روی حضرت پاییز وا کند
خش خش صدای پای خزان است یک نفر در را به روی حضرت پاییز وا کند
پاییز عاشق است پاییز عاشق است پاییز عاشق است و راهی نمانده است
پاییز عاشق است پاییز عاشق است پاییز عاشق است ...

هر که را اسرار حق آموختند،مهر کردند و دهانش دوختند
برای استقبال از پاییز جان .... لاک نارنجی و زرد زدم-میزنم-خواهم زد ظرف میوه ی روی میز رو از میوه ها ...

عزیزم سالم باشی همیشه

چقدر حس خوبی داشت پستت ، حس زندگی و طراوت 

  

منم عااااشق پاییزم

بی‌تفاوتی ، تنها راه برای کنار اومدن با زندگیه...

سلام برنامه امروزم مشخص نیست زیاد خونه تا حدودی مرتبه و کار خاصی ندارم

فقط

تخت و مرتب کنم

ابچکون خلوت بشه

یه چند تا تیکه لباس و وسیله تو اتاقا پخش و پلاعه جمع شه

با پسرم درساش کار کنم

هنوز برا نهار اصلا تصمیمی نگرفتم خونه باشم یا نه یا عصر برم بیرون ...

فعلا اینا


من یک مادرکودک بیش فعالم ،کاش همه ی ماماناو اونایی میخوان مامان بشن تاپیکم بخونن { بیش فعالی }

سلام دوستان خوبم ♥️

ظهر همگی بخیر 

دیشب اصلا نخوابیدم دخترم تب داشت 

صبح زود بیدار شدم صبحانه و چای و دم نوش آماده کردم. 

ناهار هم خوراک لوبیا سبز گذاشتم البته بدون سرخ کردن.

با همسرم رفتیم خرید میوه و تره بار. خریدها جا به جا شد، کدو حلوایی گذاشتم بپزه با پودر دارچین و عسل بدم دخترم بخوره، برای سرماخوردگی خوبه. 

لیمو هم خریدم معجون آذر بانو جان رو درست کنم البته امروز وقت نمیکنم احتمالا جمعه. چند تا فلفل دلمه سبزهم گرفتم خورد کنم برای فریز،رنگی داشتم ولی سبز نه. 

میخواستم هویج هم بخرم برای فریزر ولی چون دخترم مریضه نخریدم. 

جمعه به امید خدا یه کم دیگه گوجه فرنگی بگیرم چرخ کنم آبش کشیده شد رو گاز، بذارم فریزر 

تابستون انجام دادم ولی مصرفم زیاده. 

جارو برقی کنم، یه دوش بگیرم و اگر بشه یه کم بخوابم تا ناهار آماده بشه. 


عصر هم یه کم با بچه ها درس کار کنم و کتاب بخونم. 


عیدتون هم مبارک ♥️


راستی بچه ها برای سرماخوردگی دخترم این کارم انجام دادم شاید کسی ندونه و به دردش بخوره، دخترم بدغذاست شلغم و اینا نمیخوره، توی شلغم رو خالی کردم یه قاشق عسل ریختم توش،گذاشتم کنار کتری، وقتی آب انداخت میدم دخترم بخوره. 

تنتون سلامت 

دلتون خوش 

جیباتون پرپول 

الهی آمین 

سلام دوستان خوبین خوشین من که دارم از معده درد میمیرم .آندو سکوپی کردم گفتن فقط ورم داری ویکم زخم خی ...

سلام عزیزم مادر منم تقریبا سه ماه درد معده شدید داشتن هر دکتری رفتیم فایده نداشت، تا اینکه از نسخه دکتر خیر اندیش استفاده کردیم ودرد معدشون کامل برطرف شد  دارویی که استفاده کردن صبح ناشتا یک لیوان عرق نعنا ویه قاشق مرباخوری بارهنگ رو 5دقیقه جوشوندن وتا چهل روز هر صبح خوردن، خداروشکر خوب شدن. 

سلام عزیزدل،سپاس بیکران. چشم حتما تهیه میکنم کاش اسم کتاب رو هم بگید.🌹

سلام دوستان ،عیدتون مبارک 

درنا جان عذرخواهی میکنم بابت تاخیر ،همون موقع که لایکتون کردم رفتم از کتاب عکس گرفتم که براتون ارسال کنم ،متاسفانه کار پیش اومد و نتونستم.


این یکی از داستان ها بود که الان داریم می‌خونیم. 

یکی دیگه داستان های موموشی و کلمه مخصوص و چهارداستان دیگر بود.

عروسک کج و کوله (مجموعه داستان های شکر خدا )

خداحافظ راکون پیر 

داستان ان عزیز خدا 


سلام روزتون قشنگ عیدتون مبارک😍😍😍


دیروز عصر رفتم جلسه مسجد،تا ۶ طول کشید. وصل شد به نماز،نمازمو خوندم بعد اومدم خونه

نتایج جلسه خوب بود، یه برنامه تو ذهنمه،نمیدونم چقدر میتونم احراییش کنم، امیدوارم خدا کمک کنه بتونم حداقل بخشیش رو پیاده کنم.


رسیدم خونه سریع سوپ رو تکمیل کردم

شروع کردم کوکو سبزی رو آماده کردن

کم کم مهمونا و همسرم رسیدن

شب خوبی بود، تا ۳ و نیم موندن و بازی کردیم

بعد متفرق شدن😁.

تا اذان صبح چیزی نمونده بود پسرا رو خوابوندم و منتظر اذان شدم، نماز خوندم و خوابیدم

ولی مگه پسرا گذاشتن، هر کدوم چند بار بیدار شدن یبار سرویس رفتن یبار اومدن تو تخت من خوابیدن،باز رفتن سرجاشون

تا صبح تو رفت و آمد بودن و من خواب درستی نداشتم.



و صبح(دیگه صبح حساب نمیشد ظهر حساب میشد🤐🥴) اصلا دوست ندارم روزهایی که آنقدر دیر روزمون شروع میشه.

صبحونه رو فاکتور گرفتیم

چایی گذاشتم

خونه ترکیده بود، بچه ها با اسباب بازی بزرگها با پوست تخمه و ظرف کثیف(البته خدا خیرشون بده دیشب کلی ظرف شستن ولی

 بازم از گوشه کنار کلی ظرف کثیف روییده بود که جم کردم)


تمام خونه رو گردگیری کردم جارو کشیدم ظرفای مهمونی جم شد

ش

ظرفای کثییف شسته شد

اسباب بازی ها تفکیک شد رفت سرجاش

اتاق خودم و پسرا تمیز شد و جارو کشیدم

از دیشب کلی کوکو باقی مونده بود که شد نهارمون.

بعد نهار همسرم رفت سرکار

پسرا رو فرستادم حمام

دو سری لباسشویی روشن شد و پهن شد


پسرا رو آب کشیدم آوردم بیرون لباس بهشون دادم پوشیدن

خودمم دوش گرفتم لباس دستش شستم

یه خبر خوب شنیدم، یکی از دوستام که منتظر نی نی بود، باردار شده🥰🥰.


برای علی جون یه پارچه گرفته بودم حوله تن پوش بدوزم

الگوش رو کشیدم و برش زدم.


دیگه باطریم خالی شد

یکم استراحت کنم


همسرم تا یکی دو ساعت دیگه میاد، قرار شد بره دنبال خواهرش ایشونم بیاد خونمون(خیاط حرفه ای با سابقه بالای بیست سال هستن ایشون که تولیدی داشتن و الان بازنشسته هستن. قرار شد بیان با هم یسری موارد که نیاز به آموزش بیشتر داشتم رو بدوزیم😍😍).


برای شام هنوز ایده ای ندارم

اذان شد،نماز بخونم و برم یکم به مشقای علی جون برسم بعد بشینم پای دوختم


ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز