سلامی دوباره
بابت تاخیری که تو برگشتم داشتم معذرت میخوام
جوجه مون ۷۰روزه شد و میتونم بگم که خداروشکر از اون روزای وحشتناک گذرکردم الان تقریبا به زندگی عادی برگشتیم روال کار دستم اومده که کی گرسنشه کی خوابش میاد کی احتیاج به تعویض داره کی میتونم به کارای خونه برسم کی به خودم برسم و....
تو این روزا تمام سعی مو میکردم نظم خونه بهم نخوره یه روزایی موفق بودم یه روزایی نه
یه روزایی بابت لیست روزانه ی خونه از طرف اطرافیان سرزنش میشدم که باباااااااا یکم شل کن چه خبره بچه ات کوچیکه و.....
ولی من مدلمو بهتر میشناسم میدونم روانم وقتی سلامته که خونه یه نظم قابل قبولی داشته باشه نه مثل قبل ،ولی در حد ظاهر اوکی باشه استرس آدم های وقت نشناسو نداشته باشم
یه روزایی همسرم خراب کاری میکرد میگفت عیب نداره نشورش خودمونیم مهمون که قرار نیست بیاد !؟من باز میگفتم مگه خودمون آدم نیستیم ؟حتما تمیزی و نظم باید برای مهمون باشه!؟فوری میرفتم میشستم
خوابم کمترشده و چرت زدنای ژاپنیم بیشتر
نمیدونم خاصیت مادرانگیه یا نه ولی خواب دیدنمم مربوط به دخترم شده که یه اتفاقی براش افتاده و من سعی دارم نجاتش بدم
یکم تو روتین شخصیم شل و ولم یه روز انجام میدم یه روز نه
نمیدونم خاصیت شیردهیه یا نه پوستم خشک تر و بدنم بی آب ترشده (با وجود اب خوردن)و خب نتیجه اش درگیر شدن با یبوست بود
یه روزایی تو جدل بودم که تو نحوه ی برخوردم با نی نیم ،دخالت نکنن نظر بیخود ندن دلسوزی نکنن و...
یه روزایی تو جدل بودم برای گذشته که آدمای دلسوز،میشه سرک نکشید
از نظر روحی سختتتتتتتتت گذشت
این ۷۰روز واقعا سخت گذشت
تو این روزا روتین گذاشتم برای همسر که به محض ورود به خونه لباسا رو مبل رها نشه بره رو اویز پشت در
یه لیوان تو یخچال گذاشتم با بطری آب نخوره
هفته ای یه بار باهم بریم خرید خونه رو انجام بدیم من با جوجه مون لنگ نمونم
یه چک لیست بلند بالا از روتین خونه ،شخصی ،دخترم ،همسرم نوشتم که هر روز تیک میزنم
چندتا از لوازمی که اگهی شده بود فروخته شد
کلی واریزی داشتم که پرداخت شدن(قبض برق واب و گاز و موبایل-بیمه ها-قرعه ها-بدهیا )
یه سری از خریدای مواد غذایی که سالانه خریداری میشه رو ترتیبشو دادیم
۱۴تا قورباغه قورت دادیم
برای ۶ماهه ی دوم ،خیلی دقیق تر برنامه ریزی کردم