این شکل تبلیغات حرص دار به نظرم فیدبک منفی میده، کاش بیخیال بشن و برش دارن.
سلام
دیروز عصر خواهر همسرم تماس گرفت و کمی صحبت کردیم بعد دعوت شدیم به مهمونی خانمونه.
فک کنم دیگه تو فامیل آقا نمونده همشون رفتن کربلا🙃😍.
خونه خواهر همسرم نزدیک خونمونه،
یکم خونه رو مرتب کردم دوش گرفتم
حاضر شدیم با پسر کوچولوها رفتیم خونه عمه جونشون.
بقیه قبل ما رسیده بودن
پذیرایی شدیم و صحبت کردیم و خداروشکر خوش گذشت(فقط آقای مهدی خیلی بیقرار شده، فک میکنم دلش برای باباش تنگ شده،خیللللی عجیب بهونه گیر شده)
غروب شد رفتیم تو حیاط نشستیم، حیاطشون فوق العاده هست، تمام دیوارهاشون یا با درخت انگور پوشیده شده یا با گیاهان رونده
دوتا درخت سیب و انجیر بزرگ هم بود که شاخه هایش تا نزدیک زمین اومده بود
فوق العاده باصفاست حیاطشون
شام همونجا صرف شد
یکی از مهمونا لطف کرد پسر کوچولوها رو سوار موتورش کرد تا خونه آورد و من هم با خانومش پیاده اومدم. پیاده روی شبانه خوبی بود
عمه جون از درختش برامون سیب چید آوردیم😍😍.
امروز صبح هم فایده اومد پیش پسرا
روی پروژه م کار کردم و به نظر خودم دیگه اکی بود
منتظرم نظر همکارم رو ببینم و تایید نهایی داشته باشیم.
و همسرم پیام گذاشتن که امروز از کربلا راه میفتم
فک کنم انشالله فردا شب مشهد باشن😍😍
برای شام به پسرا قول پیراشکی دادم
در ادامه:
یکی دو ساعت بخوابیم(پسرا خوابیدن)
بعدش خونه رو تمیز کنیم
پسرا حمام برن
پیراشکی درست کنم
خودمم دوش بگیرم
انشالله بعد شام بریم هیئت نزدیک خونه با پسرا