ببین عزیزم حد و مرز ها رو خودمون میتونیم تا حدی با احترام تعریف کنیم
مثلا من اون مدتی که بودم مادرشوهرم غذا هم میخواست بده زنگ میزد
یکی دوبار شد که مثلا زنگ نزدن بعد من در رو باز نمیکردم میگفتم ببخشین لباسم کوتاه بود خجالت میکشیدم
یا مثلا اگه بحثمون بود با شوهرم نمیذاشتم تو اون حال بره خونه مامانش
یه سری نکات کوچیک هست که اگه رعایت کنی خودبخود اجازه دخالت دلسوزانه و غیر دلسوزانه رو میگیری
حسنش هم همون غذاهایی بود که وقت و بی وقت برام میوردن
یا باز یه نکته دیگه اینکه یه مشغله مصلحتی داشته باش برا وقتایی که نمیخوای بری پیششون، برای من کارم بود گاهی بهونه میکردم و حتی اگه کار نداشتم از خونه میزدم بیرون که مثلا نرم پیششون