*برنامه و راهکاربرای مدیریت کارهای خونه *

خب این چند روز حسابی درگیر بودیم،  اقای مهدی مریض شده بود و تب و سرفه امانشو بریده بود، شبها نمیتونست بخوابه،  هر نیم ساعت بیدار میشد و کلی سرفه میکرد و باز با گریه و ناله میخوابید،  به تبع ایشون کل خانواده در حالت نیمه هوشیاری بودیم(نه شب میتونست بخوابه نه حتی عصر، من هم مجبور بودم همراهیش کنم و یه خواب چهل تیکه داشتم که بدتر از نخپابیدن بود🙃🙃). 

خدارو هزار بار شکر که امروز یه خوررررده بهتر بود. امیدپارم مریضی تو هیچ خونه ای نباشه، همه همیشه در سلامت کامل باشن🥰. 

صبح بیدار شدم،  صبحانه اوردم علی یکم خپرد مهدی فقققط یه لقمه خورد. 

خونه رو مرتب کردم

ظرف شستم

نهار برنج گذاشتم با شامی سرخ کردم

مهدی خیلی بیحوصله بود،  بردمشون با علی حمام،  یکم تو وان اب بازی کردن و سرحال اومد. 

دو سری ماشین لباسشویی شسته شد پهن شد. 

با پسرا نهار خوردیم، همسرم یهو سر سفره اومد

یکم ماکارونی هم داشتیم گرم کردم و ادامه رو با هم خوردیم. 

یکی از دوستانشون اومد و رفتن پایین ایفون رو تغمیر کنن

براشون نسکافه درست کردم گرم شن

این وسط در تلاش بودم ویندوز لپتاپ قدیمی مو عوض کنم، که گیر کردم و ازونجایی که همون اقای دوست همسر بلد بود،  ادامه کار رو به ایشون سپردم که گفت فایلهای دانلودی به سیستم نمیخوره و بعدا بیارینش شرکت که درستش کنم

این شد که پروزه تغییر ویندوز بسته شد لپتاپ جم کردم گذاشتم همسرم بعدا ببره شرکت. 

خداروشکر ایفون تعمیر شد و دیگه تو برف و بارون تا حیاط نمیریم در باز کنیم😁😎. 

علی جون یسری تکلیف داشت با هم نشستیم راهنماییش کردم و اون انجام داد منم لباس خشکها ذو تا زدم گذاشتم کمد همزمان. علی جون و باباش رفتن پیش دوست همسرم و من و مهدی موندیم. 

نمازمو خوندم

یه دوش گرفتم

نشستم پای لپتاپ که مهدی اقا گفت سیب زمینی میخواد،  

براش گذاشتم سرخ بشه همزمان گزارش نوشتم و همزمااان اقای مهدی لیوان اب رو گذاشته رو اپن،  هی یکم میریزه رو اپن هی با دستمال خشک میکنه،  🙄😁.  مریضی بهش فشار اورده بچم، افتاده به کار خونه،  فقط توجیه نیست این کار رو واسه کف میکنن نه اپن😁😁

خداقوت عزیزم

بله سلامتی واااقعا نعمت بزرگیه، خداروشکر که بهترین.

🍏🍏

واقعا ان شالله مریضی تو هیچ خونه ای نباشه 🤲

سلام.زهرا جان خوبی انشالله همیشهدخودت وخانواده ات روبه راباشی عزیزم چه خبر ازپاییزجون وهمسر ش چه خبر ازدیانا جون داری

سلام. برنامم برا امروز

همسرم امروز خونست. صبحانه با اونه ببینم چه میکنه کارس خوب انجام داد ✅

صبحانه رو سریع بخورم✅

شاد پسرم 9 تا 12✅

چالش نخوابیدن صبح✅

ظرفای صبحانه بشورم✅

نهار درست کنم✅

ظرفای نهاری که درست کردم رو بشورم❌

برم مجلس ترحیم✅

برم طلافروشی برا روز مادر سکه بخرم از این پارسیان ها  هر سال همین میخرم دیگه همه کادوم میدونن✅

برم به بابام سر بزنم✅

خونشون اگر کاری هست انجام بدم✅

بیام شام درست کنم✅

ظرفای شام و نهار بشورم❌

نمازام بخونم✅

دارو ها خورده بشه✅

سطل زباله خالی بشه ❌

جانبی. رفتم حموم با اعمال شاقه 

موهام سشوار زدم     اتو کشیدم البته فقط جلوش رو

اتاقم رو برقی کشیدم.  پسرم آشغالی تراشش رو ریخت تو اتاقم یه عالمه بود 

کلی وسیله از بالای کمد دیواری اورد همسرم پایین.،  در به در دنبال یه چی میگشتم،  بعد دوباره گذاشتیم بالا 

یه شلوار لی که برای کوچیکیای همسرم بود که راهنمایی می پوشید رو دادم پسرم. پاش کرد. دیدیم یه وجب کار داره دکمش بسته بشه،  روز به روز داره چاق تر میشه 😐😐😐

بعد یه شلوار لی که شش ماه پیش از مسافرت خریدم رو پاش کردم فکر کردم یه لحظه اونم اندازه نیست. دیدم خدا رو شکر لب به لبه، یه نفس راحت کشیدم.  

 چند تیکه لباس از اون بالا کمد  ( اسپرت رو که دخترونه و پسرونه فرقی نداشت دادم به خواهرزادم تن کنه)    اقتصادی کی بودم من 😜

اخی 

ان شالله بهتر بشه 💓💓💓💓

عزیز کم پیدایی 💓💓💓💓

سلام بچه ها امروز صبح اومدم برم لیزر ی برفی گرفته بود بماند که دیر رسیدم ساعت ۱۰ و نیم کارم تموم شد همسرم گفت بریم حلیم بخوریم شانس تجریش هم برف نیومد و لیز بازی منم اومدم از جدول رد بشم خوردم زمین حس کردم پاک چرخید چند نفر کمکم کردن نشستم تا همسرم اومد با کمک اون راه افتادیم اومدیم خونه پاک نه ورم داره نه کبود شده ولی پای چپ از زانو به پایین درد می‌کنه  فکر کنم کوبیده شده از ظهر همش دراز کشیدم 

دعا کنید زود خوب بشم مامانم میگه از بس فکر بد کردی سرت اومد خخخ

سلام به همه

امروز صبح با کلی تردید رفتیم واکسن نی نی رو زدیم اخه همه میگفتن سرده وایسا بعدا ولی خب همسرم این ۳ روز تعطیله و میتونه کمکم کنه و از کجا معلوم هوا تا شنبه خوب شه 

خلاصه دل و زدم به دریا و زنگ زدم داداشم ساعت ۸ صبح اومد دنبالمون (ما ماشین نداریم خدا خیر داداشمو بده اینجور موقع ها هست)

خداروشکر افتاب بود و هوا اونقدر بد نبود 😊

مسئول اونجا هم ازم شاکی بود خوابش میومد و نزدیک بود باهاش بحث کنم که خودمو کنترل کردم گفتم نکنه واکسن لچمو بد بزنه و تحمل کردم کج خلقی هاشو جدیدا یکم کم طاقت شدم 😅

نی نی به خاطر ۱ هفته مریضیش این ماه کلا نیم کیلو اضافه کرده بود ولی بازم خداروشکر خوب بود 

برگشتیم و نی نی رو خوابوندم و با همسرم چای و صبحانه خوردیم و بساطشو جمع کردیم من چون شب نخوابیده بودم از ۱۰ تا ۱۲ خوابیدم و همسرم بالای سر بچه بود

ناهار هم خداروشکر ابجیم برام اورد😁

تا بعد از ظهر همش با نی نی بودم راه میبردمش و قسمت جدید پوست شیر رو دیدم 

شام ماکارانی گذاشتم (سسش رو دو برابر درست کردم و اندازه ی یک روز دیگه فریز کردم من همیشه یک وعده غذای نیمه آماده برای روزهایی که نی نی خیلی خسته ام میکنه دارم)

مادرشوهرم اینا رفتن خاستگاری که موفقیت آمیز نبود😮‍💨

سینک و اپن و رو کابینت و گاز تمیز شد

 الانم منتظرم ساعت ۱۲ و نیم شه داروی نی نی رو بدم و بخوابم ان شااله اگه خوابید

دعا کنید نی نیم تب نکنه 

شبتون خوش

سلام 

عزیزم ان شاءالله که چیز مهمی نیست و بهتر میشین 

عزیززدلممم الهی شکر بسلامتی واکسن نی نی رو زدی مریم جون 

ان شاءالله که تب نمیکنه عزیزم 

واکسن ۴ ماهگیه ؟  ما هم هنوز بعد ۱۲ روز  موفق نشدیم واکسن یک سالگی دخترمو بزنیم   چون فقط ۴ شنبه ها میزنن

و هربار بچم طفلک مریض بوده 

امروز هم یکم علائم سرماخوردگی داشت  زنگ زدم تلفنی گفتم به مسئول واکسن   که  گفت باید صبر کنم  تا هفته ی بعدی  بهبود پیدا کنه 

راستی مریم جون اسم نی نی کوچمولو  چی هست ؟ 😃

حتما رشته های بیرون خوب نیستن آره ؟ 

رشته هایی که خونگی درست میکنن که مطمئنن و خوبه دیگه 

اینطور نیس؟

سلام قربونت عزیزم 

اره چهارماهگیه

اسمش محمده 😍

اسم پدرم رو گذاشتم همسرمم قبول کردن پدرم بنده خدا هم کلی ذوق کردن🥰

فدااات زهرای قشنگم   آره امیدوارم در کنار هم قوی ترتر وباز هم قوی تر   !! بشیم 💪

ان شاءالله مهدی کوچولوی دوستداشتنی مونم  زودتر خوب بشه عزیزم 

ای جااانممم 😍😍😍 

چه اسم قشنگی 🤗

ناممم دار باشه الهی  ، چه اسمی قشنگ تر از محمد عزیزم 🥰

خدای مهربوون در رکاب حضرت محمد و مولامون حضرت مهدی    برات  حفظش کنه  عزیزمممم 💖