ای جانم😍😍🥰🥰.
دیگه نی نی مون داره میاد🥰🥰
انشالله به سلامتی بیاد و خونتون رو گرمتر کنه♥♥.
عزیزانی که تازه به جمعمون اومدین خیللللی خوش اومدین🥰🥰، امیدوارم دوستان خوبی برای هم باشیم و از هم زندگی بهتر رو یاد بگیریم
رومینای قشنگم یک دنیااااا ممنون🥰، واسه چی؟ واسه نکته ای که کلا از زندگیم حذف شده بود و یادم انداختی، تو گزارشت نوشتی قبل بیرون رفتن وضو گرفتی، این چند روز فقط یبار انجامش دادم ولی همونم مدیون توام، چون خودم به کل این موضوع از ذهنم دور شده بود🥰، ممنونم که نکات قشنگتونو به اشتراک میذارین.
و من:
امروز روز شلوغی بود، صبح رفتم دنبال کارای اداریم، یه خیابون فوق العاده شلوغ کار داشتم، جلوی در اداره یه جای کوچولو برای پارک پیدا کردم و خوشحال رفتم پارک دوبل کنم که دیگه زیادی به جدول نزدیک شدم و لاستیکم رفت روی لبه ی لبه ی لبه و حتی قسمتیش روی هوا، دیگه خودم نمیتونستم جمش کنم پساده شدم از یه اقایی که همون نزدیکی بود کمک گرفتم، ایشون هم نتونست درش بیاره☠️☠️🙃، همونطوری ولش کردم و رفتم دنبال کارام وقتی برگشتم باز نشستم عزا گرفتم که چیکار کنم، یه وانتی و یه اقای دیگه اونجا بودن، با همکاری هم بالخره ماشینمو بیرون اوردن، اخه طوری بود که یه حرکت اشتباه باعث میشد ماشین بیفته تو جوب😂🙄، خلاصه که از اقایون تو خیابون کمک گرفتم و خب بالخره باید اقایون به یه دردی بخورن دیگه😎😁.
رفتم بقیه کارای اداریم، تقریبا اکثرش خوب پیش زفت غیر از یه اقای مسن اخمو که بدجور تنبل بود و کاری که وظیفه ش بود رو انجام نمیداد، منم مجبور شدم بهش تذکر بذم که رفتار ناخوشایندی نشون داد(🥲، دلش از یه جای دیگه پر بود کلا از اولش بداخلاق بود)
رفتم پیش یه همکار دیگش که کار شبیه ایشون انجام میداد و همکارش به زیبایی پ اخلاق خوب کارمو انجام داد، چقدددر خوبه وقتی پشت میز میشینی کار ارباب رجوع رو با دلسوزی انجام بدی، من که لذت بردم و خب برای اون اقای اخموی مسن حرص خوردم که هم خودش همیشه اذیته بابت اخلاق تندش هم مردم بیچاره حالشون گرفته میشه با رفتار ایشون.
خلاصه که کارم تموم شد و باید از این به بعد منتظر پیامک اداره باشم که پروندم تکمیل شده یا هنوز نیاز به رسیدگی داره.
بعدش دیدم خیلی حرض خوردم، خودم رو به خرید دعوت کردم بشوره ببره😜😎. رفتم یه پارچه شومیز نباتی شاین خریدم(قبلا یه پارچه شلوار خاکستری کرپ خریده بودم، یه ژاکارد که ترکیبی از نباتی و خاکستری هست هم قبلا خریده بودم برای مانتو( اینا واسه اون رگ گردنه هست😎😍، فقط کفش و کیف و روسری برای عید باید ببینم چطوری و چه رنگی بخرم)
یه پارچه سوییت مخمل هم برای بالشتها گرفتم روبالشتی بدوزم.(قبلا سدری خریده بودم الان نباتی خریدم که ترکیبی بدوزم، شبیه کوسنهای مبلم بشه).
و بخش اصلی ماجرا برای تولد همسرم که نزدیکه اتکلن خریدم، بعدش برای خودمم خریدم(جایزم بود خب😍)
هر چند بعد از اینکه نشستم تو ماشین سرچ کردم اتکلنها رو و دیدم تو نت بعضی سایتها همون مدل و مارک رو ۱٠٠،۱۵٠ تومن ارزونتر میدن🥲، دیگه یارو کرد تو پاچم و خب تقصیر خودم بود که همونجا سرچ نکرده بودم و بدون دقت خریدم.(حدود ۲٠٠، ۳٠٠ ضرر کردم☠️☠️).
و رفتم دنبال همسرم و برگشتیم خونه همگی نهار خوردیم و خوابیدیم
بیدار شدیم من رفتم سرویس اقای مهدی هم علاقه نشون داد و گفت میخواد بیاد پی پی😊، منم خوشحال بردمش ولی نتیجه بخش نبود
بعدش باباش یکم باهاش شکل نشستن رو تمرین کرد و کم کم کار به جاهای باریک کشید و از علی جون خواستیم با بالشتها دسشویی نمادین درست کنه و به داداشش اموزش بده و خب دیگه بقیه شو بیخیال🙃😂.
بعدش رفتم رو دور تند، پسرا با باباشون شروع کردن بازی و من تمام خونه رو گردگیری کردم، جارو کشیدم و مرتب کردم.
داره بارون قشنگی میاد، نشستم یکم استراحت کنم و در ادامه:
یه حمام حسابی برم و لباس دستی بشورم
ماشبن روشن کنم
ظرفا رو بشورم
یخچال باز پر شده از انچه گذشت، امشب و نهار فردا اکی هست.
لباس خشکا رو تا کنم
اتویی ها اتو بشن
لباس مشکی علی جون برای فردا اماده بشه
فردا: صبح انشالله بشینم پای اموزشم.
شب روضه دعوتیم.
سه شنبه هم با دوستان قرار سینما و شام بیرون داریم انشالله که باز کنسل نشه🙃.
برم به ادامه زندگی برسم