سلامی دوباره🌹🌹🌹🥰.
عصر برای پسرا جلو تی وی بالشت گذاشتم و پتو روشون انداختم به امید اینکه خودشون بخوابن، مهدی صبح زود بیدار شده بود خوابید ولی طبق معمول علی مقاومت کرد.
منم یه ساعتی خوابیدم
اذان شد، چایی دم کردم سفره انداختم افطار کردم
نمازمو خوندم
یه خرید سوپری داشتم، علی جون رفت دم در تحویل گرفت.(در راستای واسپاری مسئولیتها 😁😎).
دوش گرفتم و لباس دستی شستم و انداختم ماشین پهن شد
نشستم پای لپتاپ، حدودا ۵ اپیزود نگاه کردم و تمرین کردم(هر چی بیشتر پیش میرم تخصصی تر و سختتر میشه، ولی من میتونم، باااید بتونم 😎👊.)
همسرم اومد، کیک خریده بود، قهوه درست کرد و با کیک خوردیم.
یکم راجب مسایل کاریش صحبت کردیم و احتمالا باز هم شبها دیرتر بیاد😐☠️.
با علی جون یه کاردستی درست کردیم، یه جوجه، پیشرفت خوبی داشتیم، بخشهاییش رو من درست کردم و بخشهاییش رو علی جون، قبلا تقریبا خودم همه رو. درست میکردم ولی تاثیرات کار گروهی مدرسه کاملا مشهود بود، کار رو تقسیم کردیم من بال و پاهای جوجه رو درست کردم و چسبوندم، علی جون دم و نوک و چشمهای جوجه رو.
و خب ناگفته نماند ده دقیقه بعد پاهای جوجه توسط جناب مهدی از بدن جدا شد🙄🥲.
شام رو دیر وقت خوردیم، هم بخاطر کیک سنگین بودیم و بی میل به شام، هم اینکه گفتم دیرتر بخوریم فردا میخوام روزه بگیرم.
بعد شام هم خاموشی زدیم ولی پسرا تازه بازیشون شروع شده، تا کی دوباره قصد خوابیدن کنند.
شبتون قشنگ