سلااااام
از دیروز صبح شروع کنم😁.
صبح رفتیم بهشت رضا
وقتی برگشتیم علی جون اصرار کرد بریم خونه اقاجون با دختر عمه هاش بازی کنه.
رفتیم خونشون نهار اماده کردیم جاری هم اومد تولدش بود🥰🥰. میخواستن سورپرایزش کنن.
نهار رو تکمیل کردیم و سفره پهن شد، نهار خوردیم و جم کردیم و شستیم و بعد نهار مراسم تولد برگزار شد🌹🌹.
و کم کم هنه متفرق شدن، همسرم باید واسه خونه باباش یکم خرید میکرد، رفایم خرید کردیم و برگشتیم گذاشتیم خونشون، مهدی تو ماشین غش کرد انقدر که شیطونی کرده بود ولی علی مقاومت کرد و بیدار موند
رسیدیم خونه غروب شده بود، نمازم رو خوندم، مهدی و باباش دو ساعتی خوابیدن، علی خوابش نبرد یکم بازی کرد منم یکم دراز کشیدم خستگیم در بره.
بعدش نشستم پای چرخ خیاطیم و دوزیده هامو تکمیل کردم پ پرونده اون ۴.۵ متر مزبور بسته شد بالخره.
بعدش خواستم لباس فرم علی رو برلی فرداش اتو بزنم که اتو قاطی کرد و لباس رو سوزوند😐😐🥲.
شام همسرم اماده کرد صرف شد و جم شد.
من دیگه اعلام کردم انرژیم تموم شده کسی کاری به کارم ندلشته باشه😁😎. و نشستم با دوستام یکی دو ساعتی چت کردم.
بعدش خاموشی زدیم و خوابیدیم
امروز روزه گرفتم(از اون روزی که تصمیم گرفته بودم روزه بگیرم اصلا قسمت نمیشد، خداروشکر امروز بالخره محقق شد).
انشالله این دو هفته پیش رو بتونم بیشتر بگیرم.
و امروز
خونه ترکیده بود
تراس رو مرتب کردم جارو کشیدم
حال رو گردگیری کردم کلی وسیله کف حال پخش و پلا شده بود، اخه این دو روز اخیر هی اومدیم خونه وسیله برداشتیم رفتیم بیرون کلی بهم ریختگی ایجاد شده بود که جم نشده بود).
حال رو جارو زدم، اشپزخونه رو. مرتب کردم و جارو کشیدم
به مهدی اقا صبحانه دادم
اتاق پسرا رو مذتب کردم و جارو زدم
اتاق خودم پر از وسیله خیاطی و نخ شده بود مرتب کردم و جارو کشیدم
دو دور ماشین لباسشویی روشن شد و پهن شد.
نمازمو. خوندم
ظرفا رو شستم و نهار کوکو سیب زمینی ذرست کردم که مطمین باشم بچه ها سیر میشن و تا شب درخواست خوردنی دیگه ای نمیکنن.
نشستم اتو بزنم که دیدم اتو جان سر سازگاری با ما نداره و درجه ش خراب شده، داغ میشه کمش میکنم دیگه سرد نمیشه نزدیک بود لباس همسرمم بسوزه😐🥲.
هیچی دیگه مجبوریم یه اتوی جدید هم بخریم(مدیونین فک کنین دلم اتوی جدید میخواست ولی چون این بود نمیخریدم، و الان که این خراب شده به نقشه پلیدم میتونم جامه عمل بپوشونم😎😁-).
لباس خشکها رو جم کرده بودم تا زدم گذاشتم کمد.
علی جون از مدرسه تشریف اوردن تحویلش گرفتم
براشون سفره پهن کردم نهار بخورن.
خونه مرتب و تمیز شد
و من دیگه خسته شدم
در ادامه:
نمازمو بخونم
با پسرا تا افطار بخوابیم
بعد افطار حمام برم لباس دستی ها رو بشورم.
برای همسرم لیست خرید بفرستم
دفتر برنامه ریزی مو تکمیل کنم
و اگه تو برنامه گنجید شب یکم اموزشامو ببینم
روز و روزگارتون پر از قشنگی