سلام صبحتون بخیر
صدای من رو از مشهد سررررد میشنوید
منی که گرمایی هستم از دیروز دیگه جوراب پوشیدم و تو خونه بلوز آستین بلند تنم کردم
و اما دیروز
مطابق معمول 6 بیدار شدم، دلم میخواد برگردم به عادت 5 صبح بیدار شدن
چاشت بچه هارو آماده کردم وبا پدرشون راهی شدن
نشستم پای تی وی چای بخورم که اتفاقی رو شبکه مستند بود و یک 40 دقیقه ای ناخودآگاه حیات وحش دیدم و شد 7 و 45 دقیقه
بعد بلند شدم خورشت قیمه بار گذاشتم، برنج خیس کردم، ابچکون رو خالی کردم، دستمالهای خشک شده رو تا زدم و چیدم تو کشو، ظرف شستم، هال رو مرتب کردم
نون کم داشتیم، برای صبحانه خودم سیب زمینی تو مایکرووفر درست کردم و با نعنا خوردم، همزمان گوشی رو چک کردم
از سرما رفتم رو تخت کنار محمد که مثلا زیر پتو درس بخونم، بعد 20 دقیقه چشمام گرم شد و گفتم یک چرت بزنم و از 10 و 20 دقیقه تا 1 خوابیدم 😱 محمد هم پا به پای من خواب بود
دیگه 1 به زور بلند شدم یک قهوه خوردم
خورشت رو تکمیل کردم، برنج دم کردن، اتاق خواب خودم رو مرتب و گردگیری کردم، کتابخونه رو کامل تمیز و گردگیری کردم
بچه ها اومدن، پارسا هم زنگ زد و گفت لقمه های صبحم مونده و نهار نمیام
نهار خوردیم و جمع کردیم، ظرفهاش رو شستم
باز یک کوچولو گوشی و بعد 3 ساعت و اندی درس ☺️ همزمان بچه ها در حال رفت و آمد به اتاق من و روی مغز من بودن البته، علی هم بساط مشق هاش رو کنار من پهن کرده بود 😐
شد ساعت 7 ونیم و رفتم بیرون و دیدم خونه نازنین رو تبدیل به بازار شام کردن 🤕
دیدم هوا سرده گفتم همسرم برن دنبال پارسا، دو تا ایستگاه فاصله ست اما سوار اتوبوس نمیشه میگه راهی نیست که و پیاده میاد 😐 علی و محمد رو هم با هاشون فرستادم یکم نفس بکشم
تند تند هال و اشپزخونه رو مرتب کردم، قبل رفتن نون خریده بودن بسته بندی کردم گذاشتم فریزر
برگشتن براشون شام گرم کردم، یکم با پارسا صحبت کردیم، خداروشکر داره از زیست خوشش میاد و منم خودم رو مشتاق نشون میدم و میاد چیزایی که یاد گرفته برام میگه
یکم گوشی چک کردم
باز از 9 و نیم تا حدود 11 درس خوندم و در مجموع شد 5 ساعت 💃💃💃💃 و اولین کتابم تموم شد 💃💃💃
برای محمد کتاب خوندم و بیهوش شدم