سلام
نمیدونم نیمه شب یا بامداد یا سحرتون بخیر
گزارش دیروز و امروز رو بدم
از بعد تعطیلات و شروع ماه رمضون صبح بچه ها میرن مدرسه منم با محمد میخوابم تا 10، 11،
البته محمد رو به زور بیدار میکنم و بیدار کردنش کلی طول میکشه، بعدم باهم میریم دنبال علی
دیروز باز کلی گریه کرده بود با اینکه راس ساعت رسیدم 🤦🏻♀️
اومدیم خونه نهارشون رو دادم
یسری لباس شستم و پهن کردم
ظرفهای سحر رو شستم
برای افطار از روز قبل شله زرد و سوپ داشتیم، یکم دهین نجفی هم درست کردم،
دیگه توان کار بیشتر نداشتم، رفتم سراغ دفتر برنامه ریزیم یکم بروزرسانیش کنم برای سال جدید، درآوردن دفتر و نداد رنگی همانا و جذب شدن بچه هه همانا
نفری یک دفتر و دفتر چه گرفتن دستشون که ما هم بولت ژورنال میخوایم 🤕
خلاصه پروژه ای که برای آرامشم انتخاب کرده بودم با حرف زدن و بهانه گرفتن و کمک خواستن بچه ها تا موفق موند
همسر اومد و افطار کردیم
ظرف شستم برای سحر قیمه گذاشتم و اندکی بیشتر پختم برای روی حلیم افطار روز بعد،، بععله ما حلیم رو با قیمه میخوریم و خیلی هم خوبه 😁
اتاق خواب خودمون رو تمیز کردم
لباس تا زدم
قسمت آخر خاتون رو دیدم 😞
ساعت 2 هم خوابیدم
سحر فقط وسایل سفره رو جمع کردم و خود سفره موند رو میز..
صبح زود بیدارشدم با علی رفتیم اردو وکیل آباد
محمد با همسرم خونه موندن و خوابیدن
اونجا هم کلی گل کاشته بودن و هم درختها باعث حساسی علی شد، از عطسه و آبریزش بینی به خارش چشم رسید، بعدم که با دست آلوده چشمش رو خارونده بود کاملا قرمز و متورم شد جوری که یهو دیگه باز نمیشد چشمش
دیگه ساعت 9 دیدم حالش خیلی بده برگشتیم خونه
رفت یک دوش گرفت، بعدم یک نصفه قرص حساسیت بهش دادم و تا خود افطار هی بلند میشد هی خوابش میگرفت یجا میفتاد
حتی در حین نقاشی مداد به دست خوابیده بود
بقیه روز فقط استراحت بوده و اندک رسیدگی به بچه ها و پختن حلیم
یسری هم لباس ریختم تو ماشین
سفره سحر هم موند برای افطار 😬
بعد افطار اومدم یکم دراز بکشم خوابم برد تا 11، همسرم هم خوابیده بود
11 پاشدم، ظرف شستم
لباس پهن کردم
برای سحر لوبیا پلو پختم ( نه اون لوبیا پلو که شما میگید اون استانبولی هست، لوبیا پلو با لوبیا چیتی)
آشپزخونه رو مرتب کردم
سالاد درست کردم
12 هم خاموشی زدیم و خداروشکر جواب داد بچه ها خوابیدن