سلاااام شبتون بخیر
این چند روز کلا به مهمونی بازی گذشت و البته خرید🥰🥰
خیلللللی خسته شدم ولی خب خوش گذشت می ارزید
امروز صبح فایزه اومد پیش پسرا، همسرم مامان رو برد حرم، من و خواهرم رفتیم خرید،
رفتیم برای خرید لوازم التحریر، چقدددددر حس خوبی بود چرخیدن تو قفسه های دفتر و مداد رنگی و جامدادی و ....
برای علی جون خرید کردم، تا ساعت ۲ خریدمون طول کشید.
خیابونها وحشتناک شلوغ بودن،
و بدتر از شلوغی اینکه پشت چراغ قرمز بنزین تموم کردم و ماشین روشن نمیشد، خدا برا هیشکی میاره🥴🤐.
به هر شکلی بود رسوندیمش پمپ بنزین (شانس آوردیم نزدیک بود).
بالاخره برگشتم خونه، خواهرم رفت حرم که با مامان برگرده خونه.
اومدن نهار خوردن و رفتن خونشون. عادت کرده بودیم به بودنشون.
و من که کمبود خواب داشتم ، خوابیدم، پسرا هم انگار کمبود خواب داشتم چون سه تایی خوابیدیم تا ساعت ۶,
بیدار شدیم علی جون لوازم التحریرم رو دید و چقدددددر ذوق دانش واسه رفتن به مدرسه و استفاده کردن از وسایلش
و من از ذوق اون ذوق داشتم😍😅.
و بالاخره نوبت خونه شد
از تراس شروع کردم و خونه رو مرتب کردم
همه جا گردگیری شد، مرتب شد، جارو شد
یکسری لباس شسته و پهن شد، سری دوم تو ماشینه.
آشپزخونه دستمال کشی شد، جارو شد
اتاق خودم مرتب شد گردگیری شد جارو شد
انرژیم ته کشید یه چایی دم کردم و استراحت کنم
در ادامه
اتاق علی جون کامل مونده، تمیز بشه
لباس خشکها تا بشن برن کشو
حمام برم
لباس اتو کنم
من تیکه خیاطی کوچولو دارم انجامش بدم
انشالله از فردا بشینم پای لپتاپ که کلی از برنامه عقب موندم
از مدرسه علی جون، چند تا وسیله کوچیک مونده که باید برم نمایشگاه باب الجواد بخرم
لباس فرمش رو باید بگیرم
یکسری مدارک جمع آوری بشه و عکاسی باید بریم و تحویل مدرسه بدیم
بحث سرویس ش رو پیگیری کنم.