سلام دیروز عصر خوابم نبرد علی جون هم نخوابید
نشست پای کارتن
یه شومیز تابستونی سفید قرار بود بدوزم که بالخره در مورد مدلش به نتیجه رسیدم و برش زدمش
همسرم اومد رفتیم لباسی که سفارش داده بودم رو خریدم برای مهدی یه تی شرت شلوارک هم خریدم(در راستای لیستم خرید کردم البته🥰).
رفتیم مرغ خریدیم و برگشتیم خونه
شام داشتیم و صرف شد، بعدشم همگی خسته بودیم زود خوابیدیم فقط اقای مهدی عصر زیاد خوابیده بود و خوابش نمیبزد، بهم میگه مامان چرا پرواز نمیکنی؟ گفتم بلد نیستم
تو تاریکی بلند شده مدل پرواز، بپربپر کرد یکم، گفتم باشه یاد گرفتم فردا پرواز میکنم بیا بخواب😅😅🙄، خداروشکر صبح یادش رفته بوده که امروز قرار بوده پرواز کنم.
صبح بیدار شدیم صبحانه خثردیم
یه پروژه جدید بهم پیشنهاد شد، نیم ساعتی راجب جزییاتش تلفنی صحبت کردیم و به نتیجه رسیدیم، امیدوارم به تایمی که میخوان برسه.
برای نهار مرغ گذاشتم، زحمت برنج رو همسرم کشید
من خیاطی کردم و شومیزم رو به ۸٠درصد رسوندم، فقط یقه ش موند که دیگه خیلی خسته شدم و گذاشتم برای بعد از خواب عصر.
نهار هم این وسط صرف شد و جم کردن سفره با اقایون بود.
الانم پسرا با بالشت و پتوها برای خودشون خونه درست کردن که بخوابن، ببینم واقعا میخوابن یا نه
برنامه عصر مشخص نیست.
شب میام نتیجه رو اعلام میکنم🥰🥰