مادرشوهر من خیلی موذیه. زبون بد نداره اهل دخالتم نیست البته منم رو ندادم بهش ولی موذیه. بگی ف میره فرحزاد برمیگرده. فکرم میکنه باید از بچههاش بکَنه. کلی سر این موضوعات من و شوهرم دعوامون شده.
بعد اصلا مادر و دختر زبون تبریک ندارن. چند روز پیش سالگرد ازدواجمون بود شوهرم برام تکپوش خرید امشب دستم دیدن ولی یه کلمه نگفتن مبارکه. واسه هیچی نمیگن. من اولا فک میکردم متوجه نمیشن یا به کسی نمیگن ولی بعد دیدم نه به همه میگن فقط به من نمیگن. البته اصلااااا برام مهم نیست دیگه. اوایل ناراحت میشدم الان میگم بهتر بذا بسوزن.
مادرشوهرم خیلی کارای چیپ و بیکلاسی هم میکنه از کاراش عقم میگیره مثلا وقتی جایی نذری میدن فک میکنه باید زیاد ورداره غنیمته.
خیلی موقع عروسی منو اذیت کردن با بیخیالی و کمک نکردن و توقع داشتنشون. اما چوب خدا صدا نداره. خدا یه جاری بهم داد که چنان بلایی سرشون آورد که اشکشون درومد. چند هفته پیش هم دعوا کردن و قهرن. تا حدی که آرزشونه برادرشوهرم طلاق بده. فقط دلم برا برادرشوهرم میسوزه. فقط اون یه دونه تو خونوادشون خوب بود که اونم زن بد گیرش اومد.