واقعا قدیمیها احتکارگرن...
امروز صبح گفتم رفتم خونه مادرم اینا، یواشکی همون اول ۲تا پلاستیک پر از خرت و پرت گذاشتم کوچه
پدرم رفت بیرون،برگشتی با خودش آورد به این بهانه که زباله گردها باز میکنن میریزن تو کوچه
برگشتنی گفتم اونا رو باخودم میبرم میدم جایی،عصبانی شد که نه🙄 می خوام توشو ببینم وسایل من نباشه😐
مامانم دیگه باهزارتا غر غر گفت ببر
از اونور داداشم اومد وای نه اینا چیه میبری،سریع نگاه کرد ۳تا وسیله برداشت که اینا رو قدیم من خریده بودم😐
صبح مامانم داشت تعریف میکرد که رفته انباری پدرم دیده کتابهای کلاس اول ما پوسیده تو انباریه و هزاران خرت و پرت دیگه🤐