2777
2789
عنوان

چکارکنیم حالمون بهتر شه

| مشاهده متن کامل بحث + 147185 بازدید | 8300 پست
از پاکدل خبری نیست!!!!!!!!!11
خداي مهربانم مگر داريم لحظه هايي از اين شيرينتر لحظه هايي ناب از جنس حس زيباي دوباره مادر شدن ❤️❤️خدايا اين حس و حال ناب رو نصيب همه ي دوستانم بگردان🙏🏻

مامان ها تو روخدا اگه بچه هاتون مشکل گفتاری و رفتاری دارن سریعتر درستش کنید.

امیر علی من پنج و نیم سالش بود ولی هنوز خوب حرف نمیزد😔😔 فک میکردم خودش خوب میشه. یکی از مامان ها خدا خیرش بده تو اینستا تا آخر عمر دعاش میکنم پیج اقای خلیلی و خانه رشد رو برام فرستاد.

الان دارم باهاشون درمان آنلاین میگیرم. امیر علی خیلی پیشرفت کرده🥹🥹 فقط کاش زودتر آشنا میشدم. خیلی نگرانم مدرسه نرسه. 

یه تیم تخصصی از گفتار و کار درمان و روانشناس دارن، هر مشکلی تو رشد بچه هاتون داشتین بهشون دایرکت بدید. 



بیکاری دیگه..............
خداي مهربانم مگر داريم لحظه هايي از اين شيرينتر لحظه هايي ناب از جنس حس زيباي دوباره مادر شدن ❤️❤️خدايا اين حس و حال ناب رو نصيب همه ي دوستانم بگردان🙏🏻
قسمتی از وبلاگ یه زن دوم حال بهم زنhttp://zanedovvom.persianblog.ir/post/156/
اموزش زبان انگلیسی.اگر دوشاگرد معرفی کنید خودتان رایگان اموزش میبینید!!!!!l.bakhtiari@icloud.com
اینم یه تاپیک که ادرس وبلاگ زن اول http://www.ninisite.com/discussion/thread.asp?threadID=354576
اموزش زبان انگلیسی.اگر دوشاگرد معرفی کنید خودتان رایگان اموزش میبینید!!!!!l.bakhtiari@icloud.com
اعتراف یه مرد خائن(فردا انا منو میکشه مطمئنم)عاشقانه همسرمو می پرستیدم

هرچی داشتم از اون داشتم و با قناعت و مدیریت اون بود که تونستم یه کارگاه بزنم و وضع مالیم خوب شد

زندگیمون روز به روز بهتر می شد و منم از همه چیز راضی بودم و بعد از چندین سال زندگی مشترک تصمیم گرفتیم که بچه دار شیم و بعد از 8 ماه به نتیجه رسیدیم و یه روز که از شرکت رفتم خونه همسرم خیلی زیبا بهم خبر داد که دارم بابا می شم�

منم بغلش کردم و تنشو غرق بوسه کردم ولی بعد از 3 ماه همسرم به شدت ضعیف شد و روزای استراحت مطلق شروع شد

وقتی حال بدشو می دیدم حالم خیلی خراب می شد برای همین ازش خواستم بچه رو سقط کنه ولی دکتر گفت که سقط بچه خطرناکه و ممکنه اتفاقی برای همسرم بیفته

اون روزا خیلی بهم ریخته بودم و سعی می کردم تا می تونم به همسرم توجه کنم.اوایل با همون حالش برام آشپزی می کرد ولی وقتی وارد ماه 4 شد دیگه بهش اجازه ندادم

چند روز بود که غذا نمی بردم که یه روز خانومی که تازه استخدام کرده بودیم اومد و برام از غذای خودش گذاشت و بی هیچ حرفی رفت

نه غذاشو خوردم و نه بهش توجه کردم.اگه هر زمان دیگه ای بود حتما به همسرم اطلاع می دادم که خودش خیلی سریع مشکلو حل کنه ولی اون تو شرایط بدی بود و نمی خواستم ناراحت شه ولی الان افسوس می خورم که کاش بهش گفته بودم

این کارا ادامه پیدا کرد و فرانک روز به روز بیشتر بهم توجه می کرد

یه روز رفتم تو دفتر اصلی کارگاه و ازش خواستم که اونم بیاد

بهش گفتم دختر خوب من زن دارم.زنمو دوس دارم.چرا این کارا رو می کنی

اشک جمع شد تو چشماشو و سرشو انداخت پایین و گفت عاشقت شدم.دست خودم نیست.وقتی می بینمت قلبم به تپش می فته.

گفت انقد از زنت نگو برام.دلم آتیش می گیره.گفت انقد منو نسوزون�

من احمق دلم سوخت.دختر بدی نبود.تو همون کارگاه دو سه تا خاطرخواه داشت.

کم کم رابطمون صمیمانه تر شد.دلم نمیومد دلشو بشکنم.وقتی غذاشو می خوردم چشماش برق می زد از شادی و من برق چشمای قشنگ زنمو یادم می رفت

کم کم توجهم به زنم کم می شد بی اونکه بفهمم.تو ماه 6 بود و منم همیشه براش بهونه میاوردم

دیگه شامو باهاش نمی خوردم.دیگه شبا کنارش نمی نشستم و نوازشش نمی کردم.همش ازم می خواست باهاش حرف بزنم و من طفره می رفتم تا اینکه یه روز مجبورم کرد به حرف زدن

دستمو گرفت و اشک ریخت.گفت چرا ازم دور شدی

گفت این بچه ی توئم هست.قرار نبود همه ی درداشو من بکشم و تو حتی یه نوازشم ازم دریغ کنی

قرار نبود وقتی درد دارم ازم رو برگردونی

دلم لرزید.دستاشو بوسیدم و زدم بیرون.اشک ریختم و رفتم جلوی خونه ی فرانک.بهش زنگ زدم و اومد پایین.خواست اشکامو پاک کنه نذاشتم

گفتم فرانک برو.از این زندگی برو بیرون.من زنمو دوس دارم.

گفت منو دوس نداری؟من که می دونم داری ولی دلت واسه اون می سوزه

با این که واقعیت برعکس بود ولی چیزی نگفتم

فرانک بهم گفت که صیغه شیم.مات و مبهوت نگاهش کردم.گفتم که چی بشه

انگار غرورش شکست.زد زیر گریه و گفت من الان چند ماهه تو حسرت بغل کردن و بوسیدنتم.فکر می کردم تو چون محرم نیستیم دست نمی زنی بهم.

علتش این نبود.من به همسرم قول داده بودم دستم به زنی جز اون �نخوره و سر قولم بودم.ولی بازم حماقت کردم و گفتم عزیزم من به خاطر خودت این کارا رو نکردم

من و تو آینده ای ندارم

نمی خوام مشکلی برات پیش بیاد

و جواب فرانک شوکم کرد.گفت که 2 سال پیش به زور پدرش با یکی عقد کرده و بعد از یک هفته جدا شده.نمی دونم چرا صیغش کردم.زنم در آستانه ی ورود به ماه 7 بود که من و فرانک صیغه شدیم

شبا زنم از درد تو خواب ناله می کرد و من با فرانک اس بازی می کردم

دلم واسه اون دختر می سوخت ولی نمی دیدم زجری که عشقم می کشه رو.

وقتی فرانک از زنم �می پرسید بهش می گفتم خودت که می بینی.یه غذا هم برام درست نمی کنه.و فرانک برام دل می سوزوند و بیشتر عاشق می شد

من از اینکه یه زن دیگه در این حد عاشقمه لذت می بردم.بهش گفتم الان چند ماهه رابطه ای با زنم نداشتم .این از دهنم پرید ولی فرانک خوب ازش استفاده کرد و اولین رابطه ی ما تو خونه ی اون انجام شد.و من بعد از اون هر لحظه عذاب کشیدم و به این فکر کردم که اگه زنم همین کارو با یکی دیگه بکنه چی...

منی که انقدر عاشق بچه بودم حالا چنان از همسرم و وضعیتش دور بودم که حتی باهاش سونوگرافی هم نرفتم و هنوز نپرسیده بودم جنسیت بچم چیه.

زنم روز به روز افسرده تر می شد و من بی تفاوت می گذشتم تا زودتر برم پیش فرانک و براش دروغ بگم و اون برام دل سوزی کنه و عاشقتر شه و دست نوازش بکشه رو سرم

....

اون روز کذایی شنبه بود.یه شنبه ی تلخ...

صبح زود بیدار شدم.همسرم هنوز خواب بود.نگاش کردم و تصمیم قطعی گرفتم که فرانکو بندازم دور.من این زنو می پرستیدم.هرچی داشتم از اون داشتم.لباس پوشیدم و راه افتادم سمت کارگاه.بازم فرانکو بردم تو دفتر.

بهش گفتم فرانک برو.من دیگه نمی خوام با تو باشم.

اول شوکه شده بود.بعد زد زیر گریه و زانو زد جلوم.نشستم و بغلش کردم.سرشو چسبوندم به سینمو بهش گفتم دوسش دارم ولی باید بره.

لعنت به من.من دوسش نداشتم.من فقط می خواستم بازی کنم.ولی فکر نمی کردم آخرش این باشه.

سرشو بوسیدم و همون لحظه در دفتر باز شد...

مریم بود...فرشته ی قشنگ من بود که با اون حالش اونجا با صورت رنگ پریده نگاهم می کرد.بلند شدم برم سمتش.سفید شده بود و چشماش هیچ روحی نداشت.زن من تو ماه هشتم حاملگیش یه زن دیگه رو تو بغل من دیده بود....

ادامه دارد

اموزش زبان انگلیسی.اگر دوشاگرد معرفی کنید خودتان رایگان اموزش میبینید!!!!!l.bakhtiari@icloud.com
وای پاکدل بگو دیگه............
خداي مهربانم مگر داريم لحظه هايي از اين شيرينتر لحظه هايي ناب از جنس حس زيباي دوباره مادر شدن ❤️❤️خدايا اين حس و حال ناب رو نصيب همه ي دوستانم بگردان🙏🏻
ادامه دار دو خودش نوشته بود من دیشب تاساعت ٤داشتم وبلاگشو میخوندم
اموزش زبان انگلیسی.اگر دوشاگرد معرفی کنید خودتان رایگان اموزش میبینید!!!!!l.bakhtiari@icloud.com
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز