سلاام خانمتهرانی عزیز روزتون بخیر
من خودم به تک فرزندی معتقد بودم و یکپسر داشتم گاهی فکر میکردم چه زیباست زنی با دخترش به یه مهمونی میرن و من همچین نعمتی را ندارم ولی با اینحال ابدا قصد بارداری نداشتم تا اینکه خدا خواسته باردارشدم همون اول همه ارزوم دختر دارشدن بود برخلاف تصور من شوهرم بشدت با دختر مخالف بود میگفت توجامعه الان دختردارشدن سخته بسیار بد باهام بدخورد میکرد وقتی میگفتم وای خدا کنه دختر باشه حتی یکبار گفت شانس بیاری دختر نباشه والا اگر فلان باشید نه به خودت رحم میکنم نه به دخترت و بسیار حرفهای بدی زد
یکبار بسیار دلم را شکست و برخوردهای بسیار بدی داشت حالا این درحالی بود که من سالها از بارداری اولم گذشته بود و سن بارداریم بالا بود و بشدت حاملگی سختی داشتم پس خیلی دلم با حرفاش میشکست
وقتی تو سونو بهم گفتن دختره ابدا عکس العمل همسرم برام مهم نبود بسیار خدا راشکر کردم و بارها گفتمخدایا مگه من چقدر برات ارزش داشتم که بهترین نعمتت را بهم دادی
شوهرم دیگه چیزی نمیگفت ولی باز ناامیدی تو چهرش مشخص بود یبار گفتم کاش زودتر بدنیا بیاد تا از رفتارهاش پشیمون بشه واقعا هم همین شد حتی اگر بروش بیارم اون زمان چه برخوردی داشت از خجالت میمیره بشدت عاشق دخترمونه و بارها تشکر کرده که براش دختر اوردم و امید بزندگی پیدا کرده
میخوام بگم یه مادر باید از خداوند کمک بخواد چون خداوند در خلقت از زن کمک میگیره پس زن جایگاه والایی پیشش داره نبایدخودمون را ببازیم یا بخاطر حرف بقیه بچمون را دوست نداشته باشیم