سلام 6 سال پیش به خواست خودم ازدواج کردم یه شوهری نصیبم شده که وقتی عصبانی میشه هیچی جلو دارش نیست مثله روانی ها میشه بقیه روزا خیلی مرد خوبیه.امشب بخاطر گریه بچه دعوامون شد زد در رو شکوند بهم یه فحش خیلی بد داد از سرم زد.آخرشم گفت که میکشمت دخترمون رو هم میدم ننم بزرگ کنه.حالا موندم فردا برم خونه پدرم یا نه نمیخوام طلاق بگیرم فقط میخوام از این دست به زنش دست برداره.نمیخوام از طریق قانون عمل کنم از این ورم نمیخوام پدر مادرم دخالت کنن نمیخوام روابطشان با شوهرم خراب بشه .لطفا راه حل بدین.ای کاش به 6 سال پیش برمیگشتم و حرف پدرم رو گوش میدادم
خدایا به بزرگیت قسمت میدم سایه هیچ پدر مادری رو از روی سر فرزندانش کم نکن
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.