مادربزرگم تو بیمارستان بودن خیلی حالشون بد بود
من خواب دیدم چادر ابی سرشونه و منو بوسیدنو خداحافظی کردند رفتن سر کوچه یه اقای خیلی قد بلند پشتشون وایستاد
و دوتا هم فرشته یکی سر تا پا سفید یکی سر تاپا سیاه دو طرفشون وایستادن و همگی رفتن اسمون
دو روز بعدش مادر بزرگم به رحمت خدا رفتند