من اومدم شیفت رو تحویل بگیرم مهراوه! برو با خیال راحت استراحت کن...
امروز یحیی بدجوری به نور چراغ حساس شده بود. تا خاموشی زدیم خوابش برد. و البته منم یه چرت کوچولو زدم!
برا همین عدس پلومون داره دم میکشه و هنوز حاضر نشده!
میگم مهراوه جون منم یه موقعی مثل تو خیلی نگران دوستان و بعضی فامیل ازدواج نکرده بودم. اما چند تا مورد که با چشم دیدم از ترس مجرد موندن شوهر کردن و به چه فلاکتی رسیدن دیگه برا بقیه همچین دعایی نمی کنم! فقط برای همه عاقبت به خیری از خدا طلب می کنم. واقعا واقعا به این باور رسیدم که خوشبختی همه تو تشکیل زندگی مشترک نیست. بعضی فقط به شرط تجرد خوشبخت و سعادتمند میشن... یه چیز دیگه هم بگم و برم.... میگم اگه این یکی دوهفته نتونستم بیام نگین بی معرفتم ها... هم سرمون به مقدمات عروسی خواهر شوهر گرمه و هم باید تا آخر ماه مبارک یه چند تا پروژه که قبول کردیم رو به سرانجام برسونیم. آخه دیدم بدجوری تا سحر بیکارم .... این شد که قول همکاری به همسر جان رو دادم. یکیش یه کتاب دیگه است که تازه شروعش کردیم. یکی دیگه هم مربوط به کار قبلیمه. راستی گفته بودم اون کتاب قبلیمون چاپ شده؟! البته قبل از عید چاپ شد... ولی میام می خونمتون! باشین تا من برگردم. باوشه؟