2777
2789
عنوان

مسابقه ویژه "روز مادر" در نی نی سایت

| مشاهده متن کامل بحث + 26574 بازدید | 356 پست

چند ماهی بود که منتظر یه نی نی  بودم اما هر بار ناامید میشدم  تا اینکه خرداد ماه 94  به شوهرم گفتم برام بی بی چک بگیره و اون روز تولد امام زمان بود وما داشتیم میرفتیم مسافرت مشهد که باز لکه دیدم و ناامید شدم اما به همسرم نگفتم و رفتم تو ترمینال و بی بی چکو استفاده کردم  دیدم نه خبری نیست کلی ناراحت شدم و بی بی چک و گذاشتم تو کیسه فریزر وامدم پیش شوهرم که داشت راهنما ی بی بی چکو میخوند و ازم پرسید چیشد که بهش نشون دادم بی بی چکو که وقتی دید یه لبخند زدو گفت مبارکه که من گفتم نه منفیه و گفتش ببین یه هاله افتاده یعنی بارداری  و اون موقع  من فهمیدم که یه موجود ناز رو تو شکمم دارم پرورش میدم و بارداری سخت اما شیرین من شروع شدو لون سفر مشهد بهترین سفر من شد

سلام عزیزم.گوشیم خراب شده با گوشی خانواده میام. دلم برات یه ذره شده بود حس خوبی ازت میگیرم. 

قربونت برم .خیلی ب فکرت بودم.

فک کردم کاربری جدید ساختی

حجاب یعنی زنده باد عشق ❤️(( از خانه قدم به دنیای بیرون بگذارید در حالی که زنانگی تان پشت در جامانده است، تا انسانی در جمع حضور یافته باشد و اندیشه و گفتار و رفتار او مورد توجه و احترام قرار بگیرد نه جلوه‌های زیبای جسم و زنانگی‌ اش.(امام موسی صدر)))

مامان ها تو روخدا اگه بچه هاتون مشکل گفتاری و رفتاری دارن سریعتر درستش کنید.

امیر علی من پنج و نیم سالش بود ولی هنوز خوب حرف نمیزد😔😔 فک میکردم خودش خوب میشه. یکی از مامان ها خدا خیرش بده تو اینستا تا آخر عمر دعاش میکنم پیج اقای خلیلی و خانه رشد رو برام فرستاد.

الان دارم باهاشون درمان آنلاین میگیرم. امیر علی خیلی پیشرفت کرده🥹🥹 فقط کاش زودتر آشنا میشدم. خیلی نگرانم مدرسه نرسه. 

یه تیم تخصصی از گفتار و کار درمان و روانشناس دارن، هر مشکلی تو رشد بچه هاتون داشتین بهشون دایرکت بدید. 



روزی که فهمیدم یه فرشته کوچولو توی دلم دارم رو هیچ وقت از یادم نمیره - خداوند این فرشته رو بعد از 12 سال به من هدیه کرد باورش برای من وهمسرم کمی سخت بود با اینکه بچه دوم بود ولی انگار حالا که پخته تر شده بودم میفهمیدم مادر شدن یعنی چی من اشک شوق میریختم ولی تا چهارماه به هیچکس جز همسرم چیزی نگفتم - دختر کوچولوی غیر منتظره من منو برای بار دوم مادر کردولی دوران بارداری سختی داشتم فشار خونم به شدت متغیر بود-تهوع شدید داشتم وخلاصه شبی که فرداش دخترم میخواست پا به این دنیا بذاره تا صبح تو بیمارستان اشک ریختم و با خدای خودم مناجات کردم- اصلا نمیدون چم شده بود-هم نگران بودم وهم خوشحال یه حسی بهم میگفت من نمیتونم هیچ وقت دخترم رو ببینم . ساعت نه صبح راهی اتاق عمل شدم  با روش  بی حسی دخترم به دنیا امد و صدای دلنشین گریه اش اشک رو توی چشمام جمع کرد- گرمای بدن دلبندم رو روی گونه ها احساس کردم نفس عمیقی کشیدم و هیچ چیز نفهمیدم- چشم که باز کردم هنوز تو ریکاوری بودم از شدت لرز وتاری دید حالم به شدت بد بود دو پرستار بالای سرم مدام نبض و فشارم رو چک میکردن- بعد از مدت طولانی که از ریکاوری بیرون اومدم با چهره گریان مادر و همسر و فرزند اولم مواجه شدم تار تار میدیدم- بعدها فهمیدم به علت خونریزی شدید وافت فشار با شوک به این دنیا برگشتم خدا فرصت دیدن روی ماه دخترم رو به من داد. این فرصت رو دوباره به من داد که بتونم برای فرزندانم مادری کنم -ازش ممنونم - با یاداوری خاطرات اون روز اشک توی چشم همه اعضای خانواده جمع میشه- دختر کوچولوم به حدی به خودم شباهت داره که همه تعجب میکنن. از اعماق وجودم برای همه مادرای منتظر دعا میکنم خداوند دامنشون رو سبز کنه.

خدا هیشکسو با بچش(ب خصوص بیماری) امتحان نکنه... قشنگ درکت کردم عیزم😢😢😢

بله دقیقا خیلی سخته،خدا برای هیچ کس نخاد،یادمه میبردمش اکو قلب بیست روزش بود اونطرف شیمی درمانی نخاعی کودکان بود،منم فقط گریه میکردم.

مگه بچه شمام مشکل داره؟

ترجیح میدهم هوای رابطه ام با بعضی ادمها همیشه ابری وبارانی بماند؛افتاب که میزند سردگم میشم از رنگین کمان این ادمها  

با سلام

در ابتدا تشکر میکنم از تمام کاربران محترمی که در مسابقه این ماه شرکت کردند 

فقط خواهش میکنم مطابق با موضوع خواسته شده خاطرات زیبای خود را ارسال کنید. بعضی از کاربران اصلا اشاره ای نکرده بودند که اولین بار خبر بارداریشون رو به چه کسی دادند 

بعضی از خاطرات هم کلا ربطی به موضوع مطرح شده نداشت.

اما خاطرات زیبای دوستان رو در تاپیک نگه می داریم به خاطر اینکه زحمت کشیدند و خاطرات خود را با ما به اشتراک گذاشتند اما تعداد لایک این کامنتها محاسبه نخواهد شد. 

تعداد لایک کامنت هایی که کاملا مطابق با موضوع هستند مدنظر ما است

ماه اول این چنین بر من گذشت


وقتی ز وجود نی نی خبر دار شدم

خرسند و خرامان نزد دلدار شدم

با شور و شعف ، در دلم نوای دف

بالا و پایین پران ،شادکام و شادمان

یکدفعه و ناگهان

گفتم هادی ام ، من حاملم

انتظار بغل و بوس و پریدن ب هوا داشتم ازش

اشک شوقی دست کم ،جمله ای رویایی

در خیالاتم مرا دور خودش چرخانده بود

خنده هایش خانه را لرزانده بود

اما

خنده ای اندک خوشیم را ربود

اخر او جا خورده بود ،

انتظارش را نداشت

گفت چه زود

چند روزی که گذشت ، خانه ی مادر شوهر

با خوشحالیه عیان 

مژده ی آمدنش را دادم

انتظار تبریک

یا کمی شادی بسی بیهوده بود

چهره اش درهم و بی حس شده بود

با لحن کویری گفت :

آری بچه خوب است و وجودش لازم

همین

دل شکسته وارد خانه شدم ،تلفن برداشتم

مادرم تنها کسی است     که شادم میکند

وقتی بی حالم فولادم میکند

اما او هم

کمتر از توقعم خوشحال شد 

آخر او ۱۰ نوه دار

با حضور اولی ، خانه اش آباد شد

قلب من باز شکست

نمیدانم چرا اما شکست

انتظار از دیگران بی فایدست

ذوق من کور شده بود

کودکم نیامده

        از دلم دور شده بود

چه بد است این انتظار ،گر اجابت نشود

تحفه ای دیگر ندارد ،جز غم و احوال زار


حال نداشتم بیشتر ناله کنم دلم میشکس دوباره


😂


علایق : تربیت فرزند ، روانشناسی ، زبان انگلیسی ،طب سنتی و ... دعا کنید برام ...طاقتم کم شده😔

عجب روزی بود اون روز.دو سه ماهی بود منتظر معجزه خدا تو زندگیمون یعنی وجود یه فرزند از ثمره عشقمون بودیم.قبلش رفتیم مشهد.روز سال تحویل.از اقا امام رضا عیدی خواستم.دعامو بی جواب نزاشت.یادمه بعد چند روز عقب انداختن رفتم بی بی چک زو امتحان کنم.یه خط خیلی کمرنگ نمایان شد.زیاد بهش امید نداشتم چون کمرنگ بود.با اینحال پا شدم رفتم آزمایشگاه.گفت دو ساعت دیگه جوابت امادس.رفتم دوری تو شهر زدم و نشستم.وقتی خانمه صدام کرد که جوابو بگیرم قلبم داشت وامسیتاد.گفتم خودتون بگین جوابو.وقتی گفت مثبته اشکام جاری شد.اومدم تو خونه و بی بی چک و یه برگه که توش نوشته بودم بابایی من بالاخره اومدم تو دل مامانی رو توی جعبه کادو گذاشتم.وقتی همسرم اومد خونه و داشت لباساشو در میاورد.گفتم بهش کادو برات گرفتم.گفت به چه مناسبت منم گفتم باز کن مناسبتشو میفهمی.وقتی بازش کرد حالت چهرش طوری شد که هیچ وقت یادم نمیره.بهت و خنده و ترس و حس پذیرفتن مسئولیت زندگی یه بچه همشو میشد از تو چشاش خوند.ولی برای ما بهترین روز زندگیمون شد😇😇

سلام دوست های عزیزم نوشته های همتون عالی بودن عالی حالامن بگم برای جایزه ولایک نیست فقط بخونیدوخواستین یه دعا

همه نوشتین که لحظه های خوش بارداری ومثبت شدن هاورنج های مادرانه تون قررربون همه مادراکه فرشتن

منم اولهاهرماه بیبی چک منفی کلی گریه میکردم ماههای اول همش این دکتراون دکتر...یاوقتی زن حامله ای میدیدم بغضم میومد حس شیرینه وقتی کسی رودارین که شمارومامان مبگه؟؟من تواین چندسال ازغصه توجونی پیرم همش غصه شماهاخیلی لیاقت دارین که مادرشدین ازتک تکتون میخوام منم دعاکنیدباهمه چشم انتظارها...

روزتون مبارک مامانهای گل 


اللهم صل علی محمدوال محمدوعجل فرجهم

😍خداجونم یهویی شکرت بابت داده هاونداده هات😍

سلام اولین باری ک مادر شدم ۲۹ بهمن سال ۹۰ بود ک بی بی چکم ۴ روز قبل پریود مثبت شد ماه دوم انتظارم بودم از خدا خواسته بودم زود مادر بشم چون مادر خودم به خاطر هَوی و هوسش و خیانت به پدرم از ۵ سالگی ترکم کرده بود خیلی عقده ها رو دلم داشتم خیلی دلم میخاس حامله شم و تمام زخم هایی ک در نبود مادر داشتم برای بچه هام جبران کنم فقط هم از خدا میخاستم بهم دختر بده تا تمام کمبودام رو براش جبران کنم به شوهرم گفتم بیا بی بی چکم رو نگاه کن همدیگه رو بغل کردیم و کلی گریه کردیم گفت خدا داره این فرشته رو واسه جبران بدبختی هات میفرسته واسه اون کتک هایی ک از نامادریت خوردی و اون لحظه ای ک مادر کنارت نبود ارومت کنه واسه شب ازدواج بچمون کنارشی اگه دختر باشه واسه زایمانش کنارشی تو بارداری کمک حالشی

اینایی که شوهرم گفت ارزوهای من بود اخه حسرت بغل کردن مامانم ارزوی من بود

همون روز رفتیم ازمایش و عصر جواب رو گرفتیم و مثبت بود و به خانواده شوهرم گفتیم ذوق نکردن و تبریک نگفتن اما برام مهم نبود اصل همسرم بود ک خوشحال بود خیلی سختی واسه دختر اولم کشید بماند ک در دوسالگی قلبش رو عمل کردم و کلی نذر و نیاز  کردم تا با معجزه ی حضرت زهرا قلب دخترم خوب شد

بارداری دومم دقیقا ۵ سال بعد از اولی تو ماه دوم انتظار ۲۹ بهمن سال ۹۵بی بی چکم مثبت شد و دختر دومم کنج خونه دلم مهمون شد اونم همون روز رفتم ازمایش با شوهرم و همون موقع ب خانواده شوهرم گفتم کلا اهل سورپرایز کردن نبودم و نیستم دوست داشتم شوهرم همون لحظه تو خوشحالیم شریک بشه یادمه فامیلام گفتن وای اگه اینم دختر شه ولی از دل من خبر نداشتن ک من فقط دختر میخاستم تا چیزایی ک خودم هیچ وقت نداشتم براشون جبران کنم سونوگراف ک هفته ۱۸ گفت دختره اشک شوق ریختم فکر کرد ناراحتم ولی گفتم از خدام بود ارزوی قلبیم بود دختر شه

 الان دو تا دخترِ گل دارم هر دو متولد ۲۴ مهر با ۵ سال اختلاف سنی ک با دنیا عوضشون نمیکنم

برام دعا کنید زنده باشم و برای ازدواج و بارداری دخترام حضور داشته باشم

دو تابارداری دو تا زایمان بدون وجود مادر گذروندم خیلی سختی کشیدم ولی وجود دخترام ارزش تحمل کردن این همه سختی رو داره

نهایت ارزوم اینه ک عروسیشونو ببینم در کنار شوهرم🙏🙏

  به عکس پروفایلم گیر نده  استارتر عزیزی که نظر ما رو میخونی یه لایکی یه کامنتی بفهمیم خوندی بابا  
سلام دوست های عزیزم نوشته های همتون عالی بودن عالی حالامن بگم برای جایزه ولایک نیست فقط بخونیدوخواست ...

عزیزم ربطی ب لیاقت نداره...اتفاقا شماهام لیاقتشو دارید ولی قسمتتون نشده هنوز... ان شالله توام بزودی مادر میشی بعضی از مادرا فقط اسم مادر رو یدک میکشن ان شالله بزودی قسمت تو و بقیه منتظرا میشه این لحظه ها و خاطران بارداری و زایمانتون رو میخونیم

دارم بچه شیر میدم خیلی برات دعا کردم و برای تمام منتظران بخصوص منتظرای نی نی سایتی😔😔

  به عکس پروفایلم گیر نده  استارتر عزیزی که نظر ما رو میخونی یه لایکی یه کامنتی بفهمیم خوندی بابا  
کاش منم مادربودم تا احساسمو میگفتم شاید من لایق مادرشدن نیستم ک تاالان نشدم 😳

نگو عزیزم نگو لایق نبودی قسمت نبوده ان شالله بزودی عزیزم شمام مادر میشی

  به عکس پروفایلم گیر نده  استارتر عزیزی که نظر ما رو میخونی یه لایکی یه کامنتی بفهمیم خوندی بابا  
عزیزم ربطی ب لیاقت نداره...اتفاقا شماهام لیاقتشو دارید ولی قسمتتون نشده هنوز... ان شالله توام بزودی ...

خیلی ممنونم ازدعات ایشالله خدابه منم بده. خدانی نی توهم برات حفظ کنه خیلی شیرینن بچه ها

😍خداجونم یهویی شکرت بابت داده هاونداده هات😍
2810
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

بیماری

mobinajaberi | 2 ساعت پیش
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز