آره عزیزم. همه روزم داره به استراحت میگذره😊
خدا رو شکر تو آخرین سونو نی نی خوب بود حالش.... دو هفته بعد سونو که رفتم مطب دکتر بهش گفتم خانم دکتر خدا رو شکر دردام کم شده. دیووونه نه گذاشت نه برداشت ، پرسید قلب جنین هنوز میزنه؟🙄
تو دلم گفتم مرض داری هول به جونم میندازی!!!! چرا نباید بزنه!!! چون دیگه درد ندارم یعنی قلبش نمیرنه!!!!! اصلا حرفشو نشنیده گرفتم جوابشو ندادم.
ولی واقعا نیاز دارم برگردم خونه خودم. این چند روزی که شوهرم اینجا بود اصلا حال و احوالم به کلی فرق کرده. از خونه که دورم یک نگرانی مدام مغزمو میخوره
ولی به هر صورت حال خوب زندگیمون به بودن نی نی بستگی داره.... چهار ماهش که رفت. تحمل پنج ماه دوری و دلتنگی می ارزه به اینکه باز چند سال چشم انتظار و ناراحت باشیم....
این روزا رو برای خودم تبدیل کردم به چالش... میگم باید از پسش بربیام.... اگه مقاوم و صبور باشم تو این روزا میتونم به خودم به عنوان مادر اعتماد کنم.
خدا رو شکر که مامانم پیشمه.... خدا رو شکر که خانواده ام حمایتم میکنن. برای خوب بودن حالم هر کاری میکنن.... خدارو شکر که بعد از اون همه درد و خونریزی حال جنینم خوبه..... همیشه میگم میتونست بدتر از اینم باشه.... من الان در بهترین وضعیت ممکن قرار دارم😁
دوری باعث میشه شوهرم دلش بیشتر برام تنگ بشه😜
وقتی برگردیم خونه قدر من و نی نی رو خیلی بیشتر میدونه.... خدا میدونه روزای بدتر از این رو پشت سر گذاشتم. روزایی که هر ثانیه اش آرزوی مرگ میکردم.... این روزا که خوشی محسوب میشه
فان مع العصر یسرا.... ان مع العصر یسرا