باران جان من تازه درد ودل هات ورفتنت به دکتر رو خوندم
عزیزم کاملا درکت می کنم وحق رو به شما میدم
من تجربه ی خودم رو میگم من کلا دکترم زیاد حرف نمی زنه وزودم عصبانی میشه خیلی سریع ویزیت میکنه وخیییلی کم بشه لبخندشو ببینی جوری که اوایل ازش می ترسیدم ویکی دوبار بعد از بیرون اومدن از مطبش گریه کردم
ولی به دلایلی مثل نزدیک بودنش به خونمون ومحل کارم و.... می خواستم پیشش برم
ولی دوستم که قبلا پیشش می رفت تعریف می کرد که باهاش این حرفها رو زدم وحتی شوخی کردیم ومنم تعجب می کردم
تا اینکه یه سری که می خواستم برم پیشش همش باخودم می گفتم خدا به دل وفکردکترم میندازه که همه چیز رو درنظر بگیره و بهترین تجویزهارو برام بکنه، خانم دکتر خیلی خوب باهام برخورد می کنه وبرام وقت میذاره و خییلی مهربونه و خطاب به دکترم می گفتم که دوستت دارم چون توهم دستی از دستان خداوندی که می خوای بهم کمک کنی وبعدش خدارو شکر می کردم
باور نمی کنی از اون موقع هربار میرم مطب حداقل یه شوخی خانم دکتر باهام میکنه وبیشتر برام وقت میذاره
منم سوالهای مهمم رو می نویسم تا فراموش نکنم حتتتی
فراموش می کنم برمی گردم وبین مریض میرم ازش می پرسم وآروم جوابم رو میده درحالی که قبلا اگر این کارو می کردم حس می کردم با عصبانیت وکلافگی جوابم رو میده
حالا شماهم اگر تصمیم داری با این دکتر ادامه بدی با این دید خوب برو پیشش
صبح که از خواب بیدارشدم اولین کسی بودی که اومدی توی ذهن وقلبم از ته قلبم برات دعا کردم و از امام رئوف خواستم شفاعتت رو بکنه وبه زودی صاحب یه دوقلوی دختر وپسر سالم وصالح بشی 🤗 دوستت دارم