سلام عزیزم من ۷ سال درگیر نازایی بودم اوایلش برام سخت بود
گریه های شبانه داشتم و زجه میزدم ولی بعدش پشیمون شدم گفتم هرکسی یه تقدیری داره خدا آدم ها را امتحان میکنه سال های اخیر حتی یک قطره اشک نمیریختم دیگه نذر نمیکردم دیگه
به خدا التماس نمیکردم. بجاش ایمانم به خدا قوی کردم به قدری شاکر خدا بودم که صب تا شب هی میگفتم خدایا شکر راضی ام به رضای تو. پنج بار رفتم برا انتقال سه بار کنسل شد. یک بار هیسترو عمل کردم. دو بار هم انتقال دادم منفی شد یک قطره اشک نریختم و فقط میگفتم خدایا شکر. شنیده بودم دختر عمه ام انتقال داده منفی شده و نشستن تو خونه عزاداری کردن من خیلی متعجب شدم از رفتارهاشون اینقدری ک من قوی و قدرتمند شدم که با هیچ انتقال منفی اذیت نمیشدم.بنظرم دختر خوب بجای اذیت کردن خودت سعی کن به این باور برسی که خدا خیلی خیلی بزرگه یه روزی یه جوری غافلگیرت میکنه که خودت هم توش میمونی هممون مامان میشیم اما به وقتش یه روزی داریم فقط ما باید صبور باشیم و بسپاریم به خدا. به قدری به خدا اعتماد داشتم
حس میکردم که قراره تو زندگیم معجزه رخ بده این حس کردم
برج دو رفتم انتقال ۱۷ جنبن داشتم همه بی کیفیت. هشت تا ازشون موند. از هشت تا دوتاش بلاست شد انتقال دادم
روز اول گفتم خدایا تو از دل من خبر داری اگه به صلاحم خودت درستش کن همین. دیگه مشغول زندگیم بودم گشت و گذار
تا آزمایش دادم دیدم مثبت و دو قلو باردارم الان. حالا شما هم خودت اذیت نکن با گریه کردن ک کاری درست نمیشه بسپار به خودش برات جورش میکنه