خدای من
چقدر حرف تو دلت بوده و هیچی بهمون نگفتی
چه جریان قشنگی برای شروع مادری داشتی و من ازش بیخبر بودم
امشب فهمیدم هر چقدرم اینجا با هم درد دل کنیم بازم یه چیزایی ته دلمون هست که فقط خودمون میدونیم و خدا...
همیشه از زمان مجردی
برای اطرافیانم که بچه دار نمیشدن توی دلم دعا میکردم الحمدلله دیر و زود همه شون باردار شدن
پشت سر اونا هم همه حرف میزدن
به مادرم میگفتم دیدی روسیاهی به ذغال موند...
هیچ وقت فکر نمیکردم خودم درگیر این جریان بشم
سر سقطهام و ناباروریم با گریه به مادرم میگفتم یعنی میشه بازم روسیاهی به ذغال بمونه؟؟؟
الانم به شما میگم بازم یا علی بگو بازم خستگی رو تموم کن و بذار کنار
بازم دستت رو بذار توی دست خدا و بلند شو
خدا نا امیدت نمیکنه
مطمئنم برای داستان شما هم روسیاهی به ذغال می مونه و دلت از شادی لبریز میشه لبریز از مهر مضاعف مادری برای همه بچه هات ... بحق دعای گل پسرت