دوستای گلم، خانمهای چشم انتظار که درد و غصه تک تکتون رو با تمام وجودم لمس میکنم، از دردهای جسمی و عوارض داروها گرفته تا حرف و حدیث ها و نیش و کنایه ها ...
از ناامیدی ها و فکر و خیالات عجیب و غریب تا نالایق دونستن خودمون ...
از آرزوهای کودکی هر دختری که مادر شدنه تا حسرت خرید سیسمونی ...
منم مثل شما سالها برای مادر شدن حسرت کشیدم، قبل از بارداری اولم هم دو سال اقدام طبیعی داشتم اما باردار نمیشدم با اینکه اون موقع تنبلی تخمدان نداشتم و همه چیز خوب بود، انقدر نذر و نیاز و گریه و زاری و التماس کردم تا خدا حاجت دلمو داد اما حاجتی که به مصلحتم نبود و اینو بعد از دنیا اومدن پسرم فهمیدم که حالا علتش اینجا نمیگنجه که بخوام بگم ...
بعد از اون دیگه التماس نکردم، دعا کردم، خواهش کردم اما به زور نخواستم، نگفتم الا و بلا بهم بده. قدم به قدم راههایی که جلو پام بود رفتم همراه دعا و نیایش، چون نمیخواستم بعدا مدیون وجدانم بشم که میتونستم کاری بکنم و نکردم ...
منم زن حامله میدیدم خودمو بجاش تصور میکردم، نوزاد میدیدم خودمو در حال شیر دادنش تصور میکردم که خیلیییی وقتها بزور بغضمو قورت میدادم ...
خواهر شوهرمو میدیدم که ناخواسته هر سال حامله میشه ! و ....
اما دست آخر به این نتیجه رسیدم که این داستان بخشی از وجود ماست، مثل دست، مثل پا، همینقدر متصل به ما. نه میشه ازش فرار کرد و نه میشه انکارش کرد، هیچ جوره هم نمیشه مرحم گذاشت براش، چاره ای جز پذیرش نیست، اطراف نزدیک من هستن خانمهایی که بچه دار نشدن و توی سن ۵۰ سالگی هنوزم اگر بهشون بگی فرصتی هست با جون و دل اقدام میکنن ...
اینا در مورد خانمهایی هست که شوق مادر شدن دارن وگرنه کسایی هم هستن که از بچه بیزارن.
ما تنها نیستیم، شاید اطرافیانمون خیلیییی راحتتر از ما باردار شده باشن اما اول اینکه خبر نداریم چجوری و دوم اینکه فقط ما نیستیم که سالهاست در حسرت فرزندیم ...
به این قضیه مثل یه اتفاق مادرزادی نگاه کنیم، مثلا من ژنتیکی میگرن دارم، هیچ وقت بابتش زندگیمو ناقص ندیدم، سختی داره، درد داره اما زندگیمو مختل کرده؟ نه فقط باعث شده وقتایی که درد میکشم روحم پخته تر بشه، مثل الماس که در اثر فشااااااار زیاد از کربن تبدیل میشه به گرانقیمتترین کانی دنیا ...
بخدا اینا حرفای الان که باردار شدم نیست، هنوز ته دلم ترس دارم بابت موندنش، و ۹۹ درصدش برای اینه که شرمنده همسرم نشم ، وگرنه من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود و مصلحت بعدش رو هم دیدم .
ایمان آوردم که هرچه داریم و نداریم خود ما هستیم، در واقع نداشتنی وجود نداره ، کاش میتونستم به زبون بیان کنم اونی که توی قلب و باورمه ...
رها کنید تا بهتون برگرده، مثل خیلی چیزای عادی دیگه باهاش برخورد کنید، مثل شهر بازی رفتن که قشنگه اما محال نیست، مثل یه غذای خیلی خفن که خوشمزه ست اما محال نیست، افکارتون رو ازش خالی کنید، بذارید انرژی این حسرت که توی دلتونه و به شدت هم منفیه و جای وسیعی هم اشغال کرده تبدیل بشه به گردش انرژی های مثبت، جای اتفاقات خوب رو باز کنید توی ذهن و قلبتون، حسرت نخورید بجاش تصورات زیبا داشته باشید، با خودتون مدااااام تکرار کنید چیزی نیست که بابا منم بالاخره مادر میشم دیگه، مثل اینکه بگید سوسیس تخم مرغ خوردن واسه صبحانه که کار شاقی نیست! همینقدر عادی و در دسترس ...
توی ذهن خودتون بجای انرژی منفی حسرت و ایکاش پر کنید از انرژی های مثبت که هییییچ چیز محال نیست و هییییچ چیز بدون تشنه شدن براش لذت نداره ...
الان همگی به شددددت تشنه هستیم فقط شاید آماده نباشیم، جا باز کنید برای اتفاقات قشنگ و ناب زندگیتون ....
الهی که به حق تماااام دلهای شکسته حاجت دلتون با حکمت خدا یکی بشه و به کمتر از چشم بر هم زدنی به مراد دلتون برسید.
الهی که خدا به حق عمه ی سادات ظهور آقامون رو در کمتر از چشم بر هم زدنی قرار بده که با اومدن ایشون دیگه هیییییچ حسرتی به دلها نخواهد موند ...
سرتون سلامت و لبتون خندون و دنیاتون پرررر از حس و حال خوب و ناب و قشنگ 🌹🙏❤️