درست میگین
اما وقتی یکی به اسم شوهر کنارته که خودش شما رو خواسته
من شاگردش بودم..جوون ترین استاد من بود ... خواستگارای دیگه ای داشتم..یه موردایی که اگه این پا پیش نمیذاشت با اونا زندگی میکردم... اما اومد جلو و گفت از وقتی دیدمت تنها گرینه ای هستی که بهش فکر میکنم ... با منطق خودم و اصرار دوستام که همه میگفتن بهترینه قبولش کردم
همیشه به زندگیم پایبند بودم تا این که اون هی سردتر شد
الانم هم خونه هستیم
خیلی به نظرات من اهمیت میده...خیلی
مثلا اگه من یه چیزی بگم همونو انجام میده چون خیلی قبولم داره...من و به عنوان یه شخصیت همفکر قبول داره
به هیچ زنی هم توجه نداره
اما زندگی سرد و بی روحی دارم متاسفانه
من رو حرف اون دوستمون احتمال میدم مثل ژنتیکی و فیولوژیک داشته باشه
منم دلم نمی حواد جدا شم ..دوستش دارم
اما وقتی همش ازم دوری میکنه رنج میبرم