۲۰سالمه مثلااا مامانم هروز کتک بحث غر ک چرا اون رشته ای ک من میگم نمیخونی. چرا درس نمیخونی بری اون رشته
حتی نمیزاره جورابی ک میخوام و بپوشم چه برسه بقیه چیا
نمیزاره برم بیرون با دوستی کسی اصلا دوست داشته باشم
بخندم بدش میاد
مو شونه کنم میگ چرا مو شونه کردی
همش غر
پیش همه کوچیکم میکنه همههههههه پیش کسی نیس بمن حرف نزده باشه
خودشو خواهراش همیشه میگن کاش بمیری کاش میمیردی بمن
زنگ میزنه با خاهراش هروز بگو بخند یک ساعت
ده دقیقه آخر اونا باز یچی میگن مامانم و میندازن جون من